عمل ساحر. ساحر بودن. سحر کردن: امام زمانه که هرگز نرانده ست بر شیعتش سامری ساحری را. ناصرخسرو. مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری. خاقانی. ساحری از قاف تا بقاف تو داری مشرق و مغرب ترا دو نقطۀ قاف است. خاقانی. هاروت را که خلق جهان سحر از او برند در چه فکند غمزۀ خوبان به ساحری. سعدی. مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت. سعدی