- واجبات
- چیزهائی که بجا آوردن آنها واجب است
معنی واجبات - جستجوی لغت در جدول جو
- واجبات ((جِ))
- جمع واجبه، اموری که به جا آوردن آن ها واجب و بایسته است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زمینه ها، بایسته ها
درون برد
ادویه، مواد داروئی
جمع راهبه، هیرسایان مونث راهب زن ترسای پارسا و گوشه نشین جمع راهبات
جمع ساجده، نگونیگران مونث ساجد سجده کننده جمع ساجدات
جمع تعجب
جمع تادب
ملائکۀ موکل بر ابر و باد
آنچه از خارج به کشور وارد می شود، در تصوف وارد، برای مثال گشاید دری بر دل از واردات / فشاند سر دست بر کاینات (سعدی۱ - ۱۱۲)
چرند گان
جمع مواجهه
جمع موجبه، شوندان کیودان جمع موجبه (موجب) اسباب علل
جمع نایبه (نائبه) حوادث مصایب
جمع نایبه (نائبه) حوادث مصایب
جمع واقعه، رخداد ها، رویداد ها، پیشامدها
جمع واضعه، نهندگان سازندگان در فارسی باغ ها زنان تباهکار در تازی جمع واضعه
جمع واضحه، آشکارها جمع واضحه
کالاهائی که از ممالک دیگر به کشور آید
بزدل شمردن ترسودانی
فروتنی، آرام دلی آرامش
جمع جبل، کوه ها به کوه شدن کوه نوردی
کسی را به کاری به زور واداشتن
برآوردن حاجت کسی، قبول کردن
ثبت، مردمان استوار، معتمدان
آسودگی آسودن، شنبگی که یهودان آیین شنبه را پاس دارند، خوابزمستانی زمخواب، جمع سبت، آسایش ها، روزگاران، شنبه ها
ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی
پاسخ، برآوری، پاسخ دادن
پایستن، استوانش، استانش
جمع باج، باها، آش ها
جمع زاج، از ریشه پارسی زاگ ها زاجها زاگها
جمع حاجت نیازها خواهشها دربایستها