جمع واژۀ واجبه. چیزهایی که بجا آوردن آنها واجب است. (ناظم الاطباء) : چو کار معنوی زین چرخ بینی متاب از واجبات عقل مگذر. ناصرخسرو. و رجوع به واجبه و واجب و لازم شود
جَمعِ واژۀ واجبه. چیزهایی که بجا آوردن آنها واجب است. (ناظم الاطباء) : چو کار معنوی زین چرخ بینی متاب از واجبات عقل مگذر. ناصرخسرو. و رجوع به واجبه و واجب و لازم شود
نام خانواده هایی از یهود بود، مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: هایک دوم متحد بخت النصر دوم بود و با او اورشلیم را در محاصره داشت در میان اسیرانی که از یهود آوردند خانواده ای شامبات نام بود و پسر شامبات را باگارات مینامیدند، ارامنه گویند که این خانواده از جهت عقل و زرنگی ترقی نمودند و بعدها در قرن نهم میلادی بسلطنت ارمنستان و گرجستان رسیدند، (از ایران باستان ج 3 ص 2268)
نام خانواده هایی از یهود بود، مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: هایک دوم متحد بخت النصر دوم بود و با او اورشلیم را در محاصره داشت در میان اسیرانی که از یهود آوردند خانواده ای شامبات نام بود و پسر شامبات را باگارات مینامیدند، ارامنه گویند که این خانواده از جهت عقل و زرنگی ترقی نمودند و بعدها در قرن نهم میلادی بسلطنت ارمنستان و گرجستان رسیدند، (از ایران باستان ج 3 ص 2268)
باجگیر، باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است، کالرصد الذی علی طریق القافله، بمانند باجبان که بسر راه باشد، (فتوح البلدان ص 411 س 11) : مرصاد و مرصد جای رصد باشد که باجبان بایستد، (فتوح البلدان ص 257 س 13)، باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است، (آنندراج)
باجگیر، باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است، کالرصد الذی علی طریق القافله، بمانند باجبان که بسر راه باشد، (فتوح البلدان ص 411 س 11) : مرصاد و مرصد جای رصد باشد که باجبان بایستد، (فتوح البلدان ص 257 س 13)، باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است، (آنندراج)
جمع فارسی حاجب. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است: ’خواجه و حاجبان سوی بلخ برفتند تا بحضرت خلافت برسیدند ببغداد... حاجبان او را به پیش تخت بردند وبنشاندند و باز پس آمدند... حاجبان برفتند و بمیان سرای بغازی رسیدند و چند تن پیش از حاجبان رسیده بودند و این مژده داده... بامدادان در صفۀ بزرگ بار داد و حاجبان برسم میرفتند پیش... و آنچه میانه بود سپاه سالار غازی و حاجبان را بخشید... غلامان را بوثاق آوردند... و سلطان ایشان را پیش خواست و هر چه خیاره تر بود به وثاق فرستاد و آنچه نبایست بحاجبان و سرائیان بخشید... پس امیر سعید و امیر مودود بنشستند و بنوبت حاجبان و ندیمان با ایشان بخوان... بار بگسست خواجۀ بزرگ را باز گرفت با عارض و بونصر مشکان و حاجبان بلکاتکین و بکتغدی... و دیگر روز که بارداد با دستار سپید و قبای سپید بود و همه اولیا وحشم و حاجبان با سپید آمدند... علامت سلطان و مرتبه داران و حاجبان در پیش... حاجبان نیز باز گشتند قاید بانگ بر او زد و دست بقراچولی کرد حاجبان و غلامان در وی آویختند... خواجه علی و حاجبان سوی بلخ فرستاد... حاجبان و مرتبه داران پیش ایشان...’. ’بشربن مهدی و بزمش که حاجبان وی بودند پیش پسر بگذاشت...’ (ترجمه تاریخ یمینی). شد بجای حاجبان در پیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رفت. (مثنوی)
جمع فارسی حاجب. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است: ’خواجه و حاجبان سوی بلخ برفتند تا بحضرت خلافت برسیدند ببغداد... حاجبان او را به پیش تخت بردند وبنشاندند و باز پس آمدند... حاجبان برفتند و بمیان سرای بغازی رسیدند و چند تن پیش از حاجبان رسیده بودند و این مژده داده... بامدادان در صفۀ بزرگ بار داد و حاجبان برسم میرفتند پیش... و آنچه میانه بود سپاه سالار غازی و حاجبان را بخشید... غلامان را بوثاق آوردند... و سلطان ایشان را پیش خواست و هر چه خیاره تر بود به وثاق فرستاد و آنچه نبایست بحاجبان و سرائیان بخشید... پس امیر سعید و امیر مودود بنشستند و بنوبت حاجبان و ندیمان با ایشان بخوان... بار بگسست خواجۀ بزرگ را باز گرفت با عارض و بونصر مشکان و حاجبان بلکاتکین و بکتغدی... و دیگر روز که بارداد با دستار سپید و قبای سپید بود و همه اولیا وحشم و حاجبان با سپید آمدند... علامت سلطان و مرتبه داران و حاجبان در پیش... حاجبان نیز باز گشتند قاید بانگ بر او زد و دست بقراچولی کرد حاجبان و غلامان در وی آویختند... خواجه علی و حاجبان سوی بلخ فرستاد... حاجبان و مرتبه داران پیش ایشان...’. ’بشربن مهدی و بزمش که حاجبان وی بودند پیش پسر بگذاشت...’ (ترجمه تاریخ یمینی). شد بجای حاجبان در پیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رفت. (مثنوی)
سخنهای جواب داده شده. (غیاث) (آنندراج) ، به اصطلاح، شاعری شعر موزون سازد و دیگری از روی امتحان جواب آن گوید و آن سه قسم است: اگر مجیب در درجۀاعلی است آن را تنبیه گویند و اگر ادنی است متابعت و تتبع و اگر متساوی الدرجه است جواب نام گذارند. (آنندراج). مجابات مأخوذ است از مادۀ ’جواب’ و در اصطلاح شعرای قدیم جواب شعر را به شعر دادن است تقریباً مرادف اصطلاح تتبع و استقبال که در عرف گویندگان امروز معمول است. و به جای این کلمات که متضمن مفهوم تواضع و فروتنی است. و ظاهراً به همین منظور، شعرای متأخر این الفاظ را اختیارکرده باشند. - قدما اصطلاح ’جواب’ و ’مجابات’ بکار می بردند که اکثر افادۀ معنی همسری و برابری بلکه تفاخر و برتری می کند. (جلال الدین همایی، حاشیۀ دیوان عثمان مختاری ص 257) : هم بدیع بلخی گفته است قصیدۀ مجابات عبدالصمد بن المعدل. (معیار الاشعار). دمبدم بحر دل و امت او در خوش و نوش در خطابات و مجابات بلی اند والست. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت بر سر کوی تو عقل از دل و جان برخیزد. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس، ایضاً). در زمانی که بگویی هله هان تان چه کم است کو زبانی که مجابات زبان تو بود. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس، ایضاً)
سخنهای جواب داده شده. (غیاث) (آنندراج) ، به اصطلاح، شاعری شعر موزون سازد و دیگری از روی امتحان جواب آن گوید و آن سه قسم است: اگر مجیب در درجۀاعلی است آن را تنبیه گویند و اگر ادنی است متابعت و تتبع و اگر متساوی الدرجه است جواب نام گذارند. (آنندراج). مجابات مأخوذ است از مادۀ ’جواب’ و در اصطلاح شعرای قدیم جواب شعر را به شعر دادن است تقریباً مرادف اصطلاح تتبع و استقبال که در عرف گویندگان امروز معمول است. و به جای این کلمات که متضمن مفهوم تواضع و فروتنی است. و ظاهراً به همین منظور، شعرای متأخر این الفاظ را اختیارکرده باشند. - قدما اصطلاح ’جواب’ و ’مجابات’ بکار می بردند که اکثر افادۀ معنی همسری و برابری بلکه تفاخر و برتری می کند. (جلال الدین همایی، حاشیۀ دیوان عثمان مختاری ص 257) : هم بدیع بلخی گفته است قصیدۀ مجابات عبدالصمد بن المعدل. (معیار الاشعار). دمبدم بحر دل و امت او در خوش و نوش در خطابات و مجابات بلی اند والست. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت بر سر کوی تو عقل از دل و جان برخیزد. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس، ایضاً). در زمانی که بگویی هله هان تان چه کم است کو زبانی که مجابات زبان تو بود. مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس، ایضاً)