جدول جو
جدول جو

معنی وابسته - جستجوی لغت در جدول جو

وابسته
ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است، مرتبط، خویش، نزدیک، فامیل، نیازمند، بسته مثلاً زندگی او وابسته به آن قرص بود
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
فرهنگ فارسی عمید
وابسته
(کَ)
مربوط. متعلق. موقوف. منحصر. منسوب و ملازم. (آنندراج). ج، وابستگان، در سفارتخانه ها به درجه ای از مأمورین سیاسی اطلاق میشود. و وقتی این کلمه با مضاف الیه استعمال شود معنی آن فرق خواهد کرد مثل وابستۀ نظامی یا وابستۀ تجارتی، فرهنگستان این کلمه را بجای آتاشه برگزیده است. (مصوبات فرهنگستان) ، منسوب. منتسب: وابستۀ فلان، از کسان او. منسوب بدو، خویش سببی. خویش غیرنسبی. یکی از کسان کسی. کس. پیوند، نوکر و سایر منسوبان.
- وابستۀ تجارتی، کارگزار و عامل تجارتی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر.
- وابستۀ فرهنگی، نماینده و عامل امور معارفی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر.
- وابستۀ نظامی، کارگزار و عامل نظامی دولتی در سفارت خانه وی در مملکت دیگر
لغت نامه دهخدا
وابسته
مربوط، پیوسته
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
وابسته
((بَ تِ))
مربوط، منسوب، خویشاوند، مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه، بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
فرهنگ فارسی معین
وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
وابسته
خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه
متضاد: مستقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وابسته
متّكلٌ
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به عربی
وابسته
Dependent, Dependently
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
وابسته
dépendant, de manière dépendante
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
وابسته
وابستہ , منحصر
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به اردو
وابسته
dependente
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
وابسته
dependiente, dependientemente
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
وابسته
zależny, zależnie
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به لهستانی
وابسته
зависимый , зависимо
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به روسی
وابسته
залежний , залежно
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
وابسته
afhankelijk
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به هلندی
وابسته
พึ่งพา , อย่างขึ้นอยู่กับ
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به تایلندی
وابسته
dipendente
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
وابسته
tergantung, secara bergantung
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
وابسته
תלוי , תָּלוּי
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به عبری
وابسته
依存的 , 依存的に
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
وابسته
依赖的 , 依赖地
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به چینی
وابسته
tegemezi, kwa utegemezi
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
وابسته
abhängig
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به آلمانی
وابسته
bağımlı, bağımlı bir şekilde
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
وابسته
নির্ভরশীল , নির্ভরশীলভাবে
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به بنگالی
وابسته
आश्रित , आश्रित रूप से
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به هندی
وابسته
의존적인 , 의존적으로
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آنکه تعلقات دنیوی ندارد، آزاده، آزاد، رهاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسته
تصویر وارسته
آزاده، آزاد شده، فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناوابسته
تصویر ناوابسته
مستقل
فرهنگ واژه فارسی سره