- واایستدن (غَ کَ دَ)
واایستادن. رجوع به واایستادن شود. انتهاء. (تاج المصادر بیهقی). انقداع. (تاج المصادر بیهقی)
معنی واایستدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(فُ کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
پس گرفتن. بازپس گرفتن. واستاندن:
صوفیان واستدند ازگرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند.
حافظ
صوفیان واستدند ازگرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند.
حافظ
(غَ شُ دَ)
لغت نامه دهخدا
بازایستادن. واایستدن. واایستیدن. واستادن (در تداول عامه). امتناع. توقف. وقوف. اقلاع. احجام: اقصام، واایستادن باران و تب. ارقاء، واایستادن خون و اشک. (تاج المصادر بیهقی) ، واایستادن از چیزی، نکردن آن
(فَ گُ تَ)
لغت نامه دهخدا
برخاستن. به پای شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دانی ز چه سرنزیده افتو
یارم نه ورایستاده از خو.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
دانی ز چه سرنزیده افتو
یارم نه ورایستاده از خو.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
(کَ ءَ)
لغت نامه دهخدا
مقابل استاندن. نگرفتن، ناایستاندن، ناایستادن. نااستادن. توقف نکردن. برپانماندن. رجوع به ایستادن و استادن و استاندن شود
دوباره لیسیدن والی گرداندن (گردانیدن) : حاکم کردن: (یک چندی او را در جهان وای گردانید اکنون او را وزارت میدهد)
پس گرفتن واستاندن: (صوفیان واستدنداز گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند) (حافظ)
استرداد، بازگیری
متضاد: دادن
متضاد: دادن