آه. آخ. آوخ. آواه. دریغا. دریغ. افسوس. واحسرتا. کلمه ای است که از درد یا اسف و اندوه گوینده حکایت کند: باز چون شب می شود آن گاو زفت میشود لاغر که آوه رزق رفت. مولوی. همچو مجنونی که بشنید از یکی که مرض آمد بلیلی اندکی گفت آوه بی بهانه چون روم ور بمانم از عیادت، چون شوم ؟ مولوی. انبیا گفتند آوه بند جان سخت تر کرد ای سفیهان بندتان. مولوی. - آوه کردن، تأویه. ، و برای نمودن تعجب نیز مستعمل است
آه. آخ. آوخ. آواه. دریغا. دریغ. افسوس. واحسرتا. کلمه ای است که از درد یا اسف و اندوه گوینده حکایت کند: باز چون شب می شود آن گاو زفت میشود لاغر که آوه رزق رفت. مولوی. همچو مجنونی که بشنید از یکی که مرض آمد بلیلی اندکی گفت آوه بی بهانه چون روم ور بمانم از عیادت، چون شوم ؟ مولوی. انبیا گفتند آوه بند جان سخت تر کرد ای سفیهان بندتان. مولوی. - آوه کردن، تأویه. ، و برای نمودن تعجب نیز مستعمل است
کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه. داش، در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورندۀ صدا و ندا بکلمه داده اند، زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار چیزها کشند یا دوزند
کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه. داش، در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورندۀ صدا و ندا بکلمه داده اند، زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار چیزها کشند یا دوزند
نام محلی در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آبه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار قدیمۀ بسیار پیرامون آن دیده میشود. و صاحب حدودالعالم گوید: آوه شهرکیست از جبال، انبوه و آبادان و هوای درست و راه حجاج خراسان. و در نزهه القلوب آمده است: آوه از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات قه نه و عرض از خط استوا لدم طالع بناش سنبله دور باروش قرب ده هزار گام. هواش معتدل آبش از رود خانه گاوماها که بماهین بره می خوانند و در آن شهر زمستان یخ آب در چاه می بندند بچند کرت تا فرومیخورد در تابستان همچنان یخ آب بازمیدهد آنقدر آب یخ که در زمستان خورده بود بازدهد بعد از آن آب ساده مثل دیگر چاه ها. و غله و پنبه در آنجا بسیار نیکو بود، از میوه هایش انجیر نیکو بود مردم آنجا سفیدچهره و شیعۀ اثناعشریند... و با هم اتفاق نیکو دارند و حقوق دیوانی آنجا به تمغا مقرر است و ده هزار دینار است. (نزهه القلوب)
نام محلی در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آبه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار قدیمۀ بسیار پیرامون آن دیده میشود. و صاحب حدودالعالم گوید: آوه شهرکیست از جبال، انبوه و آبادان و هوای درست و راه حجاج خراسان. و در نزهه القلوب آمده است: آوه از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات قه نه و عرض از خط استوا لدم طالع بناش سنبله دور باروش قرب ده هزار گام. هواش معتدل آبش از رود خانه گاوماها که بماهین بره می خوانند و در آن شهر زمستان یخ آب در چاه می بندند بچند کرت تا فرومیخورد در تابستان همچنان یخ آب بازمیدهد آنقدر آب یخ که در زمستان خورده بود بازدهد بعد از آن آب ساده مثل دیگر چاه ها. و غله و پنبه در آنجا بسیار نیکو بود، از میوه هایش انجیر نیکو بود مردم آنجا سفیدچهره و شیعۀ اثناعشریند... و با هم اتفاق نیکو دارند و حقوق دیوانی آنجا به تمغا مقرر است و ده هزار دینار است. (نزهه القلوب)
دهی است جزو دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران واقع در 500 گزی راه شوسۀ کرج به چالوس دارای 450 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود
دهی است جزو دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران واقع در 500 گزی راه شوسۀ کرج به چالوس دارای 450 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود
روی، چهره، طریقه، جهت، پول، جمع وجوه، ذات، شخص، قصد، نیت، دلیل، سبب، ضمان پول (یا مالی) که برای ضمانت می سپارند، مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد
روی، چهره، طریقه، جهت، پول، جمع وجوه، ذات، شخص، قصد، نیت، دلیل، سبب، ضمان پول (یا مالی) که برای ضمانت می سپارند، ِ مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد