جدول جو
جدول جو

معنی هیذاره - جستجوی لغت در جدول جو

هیذاره
(هََ رَ)
بیهوده گوی بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هیذار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیاره
تصویر مهیاره
(دخترانه)
آنکه از ماه دست بند دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همواره
تصویر همواره
همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بی هنر، ولگرد، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
دیوارمانند مانند دیوار، هر چیزی که شبیه دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
غریب، برای مثال بدو گفت کز خانه آواره ام / ز ایران یکی مرد بیواره ام (اسدی - ۲۱۰)، بی کس، تنها، بیچاره، درمانده، بیگانه، ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
درمانده، فرومانده، عاجز، بی درمان، ناگزیر، بینوا، مستمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سرزنش، سرکوفت، ملامت، زاغ پا، بیغاره، تفش، عتیب، تفشه، طعنه، نکوهش، سراکوفت، تفشل، بیغار
برای مثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیواره
تصویر نیواره
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن و نازک می کنند، نورد، وردنه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ /رِ)
فریب. گول. مکر و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بیهوده گوی بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج). هیذر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
مرد صاحب غیرت. (منتهی الارب) : رجل شیذاره، مرد صاحب غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بیذار. رجوع به بیذار شود: رجل هذره بذره و هیذاره بیذاره، مرد بسیارگوی. (از لسان العرب). یقال: فلان هیذاره بیذاره، ای مهذار مبذر. (اقرب الموارد). رجل بیذاره، مرد مبذز. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
چوبی است استوانه یی که بوسیله آن خمیر نان را پهن سازند: چوبه نورد وردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
همه کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیچکاره
تصویر هیچکاره
بی کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همواره
تصویر همواره
پی در پی، پیوسته، همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچکاره
تصویر هچکاره
مخفف هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکاره
تصویر سیکاره
پارسی تازی گشته سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه سرزنش ملامت: سه چیزت بباید کزو چاره نیست و زان نیز بر سرت پیغاره نیست... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
مقداری از دیوار که از کف اطاق تا کنار طاقچه مرتبه پایین را شامل است و بهنگام نشستن بدان تکیه دهند ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغاره
تصویر بیغاره
سرزنش طعنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
درمانده و بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
عاجز درمانده، بیعلاج بیدرمان، محتاج نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعذاره
تصویر بعذاره
جنباندن، لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
((رِ))
شخصی که دچار وضع بدی شده است، شخص ناتوان و درمانده، بی نوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
((رِ))
بی کس، غریب، بی قدر، بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیغاره
تصویر بیغاره
((بِ رِ))
سرزنش، طعنه، بیغار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
((پِ رِ))
سرزنش، ملامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیواره
تصویر نیواره
((نِ رِ))
وردنه، چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نورد، گردنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواره
تصویر همواره
مداوم، لاینقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیچاره
تصویر بیچاره
مفلوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره