جدول جو
جدول جو

معنی هکان - جستجوی لغت در جدول جو

هکان
(هََ کْ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش کوهک شهرستان جهرم است که در باختر بخش در تنگ هکان واقع گردیده و هوای آن گرم و آب مشروب دهستان از باران است و در آب انبارها نگهداری میشود. یک چشمۀ آب شیرین هم در چهارهزارگزی دهستان وجود دارد. محصول عمده بخش غله، خرما، برنج، لیمو و تنباکوی معروف هکان است که به مرغوبیت شهرت دارد. این دهستان از سه آبادی قلات و کناردان و دهکده تشکیل شده و جمعاً 1100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
هکان
بکن، انجام بده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکان
تصویر سکان
دنبالۀ هواپیما یا کشتی، آلتی در دنبالۀ کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر
جمع واژۀ ساکن، ساکنین
کسی که کارد و چاقو می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکان
تصویر چکان
چکاندن، چکنده، در حال چکیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چکاننده مثلاً قطره چکان، خون چکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهکان
تصویر کهکان
کوهکن، آنکه شغلش کندن کوه است، آنکه کوه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکان
تصویر یکان
آخرین رقم سمت راست هر عدد طبیعی، یگانه، بی همتا، برای مثال ورا نگویم از ارباب دولت است یکی / که او به جاه ز ارکان دولت است یکان (سوزنی - صحاح الفرس - یکان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، ژکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژکان
تصویر ژکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زده و قرقر می کند، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، زکان، برای مثال هشیوار و از تخمۀ گیوگان / که بر درد و سختی نگردد ژکان (فردوسی - ۲/۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوان
تصویر هوان
خوار و ذلیل شدن، خواری، ذلت، سستی و سبکی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهقان. رئیس ده. معرب دهگان است. (از منتهی الارب). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
از خود رمنده، شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
کهانت در فارسی: کندایی اختر ماری پیشگویی جمع کاهن فالگویان پیشگویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکان
تصویر یکان
یگانه، بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
آسان گشتن سبک شدن، خواری نرم وآسان گشتن، سبک گریدن، نرمی وآسانی، سبکی، خواری ذلت: هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر کرا در جان وفای تست فارغ از وفات. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همان
تصویر همان
اشاره میباشد بچیزی که در خاطر ملحوظ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکاع
تصویر هکاع
سرفه، خواب خستگی، خواهانی ورن گایخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
چکنده، چکاننده. توضیح در ترکیبات نیز بمعنی (چکاننده) آید: قطره چکان خون چکان خوی چکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکان
تصویر مکان
جایگاه، موضع بودن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجان
تصویر هجان
برگزیده، زمین خوشخاک، زن گرامی، مرد پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکان
تصویر عکان
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهکان
تصویر کهکان
کوهکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکان
تصویر دکان
جائی مانند اطاق در کنار کوچه یا خیابان برای فروش کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که خود به خود سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکان
تصویر سکان
دنباله کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
جنبش و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکان
تصویر سکان
((سُ کّ))
اسباب هدایت وسیله های شناور یا پرنده مثل کشتی و هواپیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکان
تصویر یکان
یک یک، یگانه، تک، منفرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همان
تصویر همان
((هَ))
آن چه که قبلاً ذکر شده، آن چه که در خاطر گوینده و شنونده معهود است، همچنان، مساوی، معادل، یکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکان
تصویر مکان
((مَ))
جا، محل، جایگاه، جمع امکنه، محل استقرار، مرتبه، مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکان
تصویر تکان
((تَ))
حرکت، جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژکان
تصویر ژکان
((ژَ))
کسی که از روی خشم زیر لب با خود حرف بزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکان
تصویر زکان
((زَ))
کسی که از روی خشم یا دلتنگی با خود حرف بزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکان
تصویر دکان
((دُ کّ))
مغازه، فروشگاه، جمع دکاکین
در دکان کسی تخته شدن: کنایه از بازار کسی بی رونق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوان
تصویر هوان
((هَ))
خواری، سستی، سبکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکان
تصویر مکان
جا، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره