خورشید، آفتاب، برای مثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)، ستاره، بخت، طالع، برای مثال ز بیژن فزون بود هومان به زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ی به یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی - ۴/۵۲)
خورشید، آفتاب، برای مِثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)، ستاره، بخت، طالع، برای مِثال ز بیژن فزون بود هومان به زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ی به یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی - ۴/۵۲)
نامی است از نامهای آفتاب، (برهان)، خور، خورشید، شمس، شارق، ذکاء، شید، بیضا، سور ، مهر: خداوند ماه و خداوند هور خداوند روز و خداوند زور، فردوسی، به نیروی یزدان که او داد زور بلند آفرینندۀ ماه و هور، فردوسی، بدان گهی که هور قیرگون شود چو روی عاشقان شود ضیای او، منوچهری، تن پیل و یاقوت رخشان چو هور زبرجدش خرطوم و دندان بلور، اسدی، ز عکس می زرد و جام بلور سپهری شد ایوان پر از ماه وهور، اسدی، گیر که گیتی همه چنگ است و نای گیر که گیتی همه ماه است و هور، انوری، درآن رخنه از نور تابنده هور نگه کرد سر تا سرین ستور، نظامی، سروش درفشان چو تابنده هور ز وسواس دیو فریبنده دور، نظامی، باد تا بر سپهر تابد هور دوستت دوستکام و دشمن کور، نظامی، بتابد بسی ماه و پروین و هور که سر برنداری ز بالین گور، سعدی، نور گیتی فروز چشمۀ هور زشت باشدبه چشم موشک کور، سعدی، ، بخت و طالع، (برهان)، اختر، اقبال، روز: ز بیژن فزون بود هومان به زور هنر عیب گردد چو برگشت هور، فردوسی، به هور هندوان آمد خزینه به سنگستان غم رفت آبگینه، نظامی، - شبگیر هور، ظاهراً صبحگاه مقارن طلوع خورشید: بپرسید از ایشان که شبگیر هور شنیدید آواز نعل ستور، فردوسی، - نوروز هور، ، در شعر ذیل از ناصرخسرو این کلمه آمده است و در حاشیۀ دیوان بدان معنی نگاه و نظر داده شده است اما ظاهراً بموقع و بگاه و بوقت معنی میدهد: اکنون نگر به کار که کارت به دست توست برگ سفر بساز و بکن کارها به هور، ناصرخسرو، ، نام ستاره ای هم هست که هر هزار سال یک بار طلوع کند، به هندی به معنی دیگر باشد، (برهان)، نام روز یازدهم از سی روز ماه نزد پارسیان، خور: به آذرمه اندر بد و روز هور که از شیر پردخته شد پشت گور، فردوسی
نامی است از نامهای آفتاب، (برهان)، خور، خورشید، شمس، شارق، ذکاء، شید، بیضا، سور ، مهر: خداوند ماه و خداوند هور خداوند روز و خداوند زور، فردوسی، به نیروی یزدان که او داد زور بلند آفرینندۀ ماه و هور، فردوسی، بدان گهی که هور قیرگون شود چو روی عاشقان شود ضیای او، منوچهری، تن پیل و یاقوت رخشان چو هور زبرجدش خرطوم و دندان بلور، اسدی، ز عکس می زرد و جام بلور سپهری شد ایوان پر از ماه وهور، اسدی، گیر که گیتی همه چنگ است و نای گیر که گیتی همه ماه است و هور، انوری، درآن رخنه از نور تابنده هور نگه کرد سر تا سرین ستور، نظامی، سروش درفشان چو تابنده هور ز وسواس دیو فریبنده دور، نظامی، باد تا بر سپهر تابد هور دوستت دوستکام و دشمن کور، نظامی، بتابد بسی ماه و پروین و هور که سر برنداری ز بالین گور، سعدی، نور گیتی فروز چشمۀ هور زشت باشدبه چشم موشک کور، سعدی، ، بخت و طالع، (برهان)، اختر، اقبال، روز: ز بیژن فزون بود هومان به زور هنر عیب گردد چو برگشت هور، فردوسی، به هور هندوان آمد خزینه به سنگستان غم رفت آبگینه، نظامی، - شبگیر هور، ظاهراً صبحگاه مقارن طلوع خورشید: بپرسید از ایشان که شبگیر هور شنیدید آواز نعل ستور، فردوسی، - نوروز هور، ، در شعر ذیل از ناصرخسرو این کلمه آمده است و در حاشیۀ دیوان بدان معنی نگاه و نظر داده شده است اما ظاهراً بموقع و بگاه و بوقت معنی میدهد: اکنون نگر به کار که کارت به دست توست برگ سفر بساز و بکن کارها به هور، ناصرخسرو، ، نام ستاره ای هم هست که هر هزار سال یک بار طلوع کند، به هندی به معنی دیگر باشد، (برهان)، نام روز یازدهم از سی روز ماه نزد پارسیان، خور: به آذرمه اندر بد و روز هور که از شیر پردخته شد پشت گور، فردوسی
تیوای بی باکی نترسی بی پروایی، فرو ریختن ساختمان، مردانگی، شکستن سرما منهدم شدن فرو ریختن بنا، بی باکی کردن بی پروایی کردن، بی باکی بی پروایی گستاخی، جمع تهورات
تیوای بی باکی نترسی بی پروایی، فرو ریختن ساختمان، مردانگی، شکستن سرما منهدم شدن فرو ریختن بنا، بی باکی کردن بی پروایی کردن، بی باکی بی پروایی گستاخی، جمع تهورات
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی