جدول جو
جدول جو

معنی هور - جستجوی لغت در جدول جو

هور
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، خور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
تصویری از هور
تصویر هور
فرهنگ نامهای ایرانی
هور
خورشید، آفتاب، برای مثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)، ستاره، بخت، طالع، برای مثال ز بیژن فزون بود هومان به زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ی به یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی - ۴/۵۲)
تصویری از هور
تصویر هور
فرهنگ فارسی عمید
هور
(رِ سا)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
هور
(کَب ب)
تهمت نهادن بر کسی در کاری، (منتهی الارب)، هور، رجوع به هور شود
لغت نامه دهخدا
هور
نام یکی از نجبای معاصر با بهرام گور، (ولف) :
یکی نامه بنوشت بهروز هور
به نزد شهنشاه بهرام گور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
هور
نامی است از نامهای آفتاب، (برهان)، خور، خورشید، شمس، شارق، ذکاء، شید، بیضا، سور
، مهر:
خداوند ماه و خداوند هور
خداوند روز و خداوند زور،
فردوسی،
به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفرینندۀ ماه و هور،
فردوسی،
بدان گهی که هور قیرگون شود
چو روی عاشقان شود ضیای او،
منوچهری،
تن پیل و یاقوت رخشان چو هور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور،
اسدی،
ز عکس می زرد و جام بلور
سپهری شد ایوان پر از ماه وهور،
اسدی،
گیر که گیتی همه چنگ است و نای
گیر که گیتی همه ماه است و هور،
انوری،
درآن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور،
نظامی،
سروش درفشان چو تابنده هور
ز وسواس دیو فریبنده دور،
نظامی،
باد تا بر سپهر تابد هور
دوستت دوستکام و دشمن کور،
نظامی،
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری ز بالین گور،
سعدی،
نور گیتی فروز چشمۀ هور
زشت باشدبه چشم موشک کور،
سعدی،
، بخت و طالع، (برهان)، اختر، اقبال، روز:
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور،
فردوسی،
به هور هندوان آمد خزینه
به سنگستان غم رفت آبگینه،
نظامی،
- شبگیر هور، ظاهراً صبحگاه مقارن طلوع خورشید:
بپرسید از ایشان که شبگیر هور
شنیدید آواز نعل ستور،
فردوسی،
- نوروز هور،
، در شعر ذیل از ناصرخسرو این کلمه آمده است و در حاشیۀ دیوان بدان معنی نگاه و نظر داده شده است اما ظاهراً بموقع و بگاه و بوقت معنی میدهد:
اکنون نگر به کار که کارت به دست توست
برگ سفر بساز و بکن کارها به هور،
ناصرخسرو،
، نام ستاره ای هم هست که هر هزار سال یک بار طلوع کند، به هندی به معنی دیگر باشد، (برهان)، نام روز یازدهم از سی روز ماه نزد پارسیان، خور:
به آذرمه اندر بد و روز هور
که از شیر پردخته شد پشت گور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
هور
نامی از نامهای آفتاب، خورشید، شمس
تصویری از هور
تصویر هور
فرهنگ لغت هوشیار
هور
((د))
آفتاب، خورشید، ستاره، بخت، طالع
تصویری از هور
تصویر هور
فرهنگ فارسی معین
هور
آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر
متضاد: قمر، ماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هور
هجوم، حمله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طهور
تصویر طهور
(پسرانه)
آنچه آلودگی را پاک کند، پاک کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظهور
تصویر ظهور
(پسرانه)
پدیدار شدن، آشکار شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تهور
تصویر تهور
شجاعت، دلیری، گستاخی، بی پروایی، به واسطۀ بی پروایی دچار حادثه و آسیبی شدن، ستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهور
تصویر دهور
دهرها، زمانه ها، عصرها، جمع واژۀ دهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهور
تصویر رهور
راهوار، ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهور
تصویر شهور
شهرها، ماه ها به زبان عربی، جمع واژۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهور
تصویر طهور
طهارت، پاک کردن، پاکیزه کردن، آنچه با آن طهارت می کنند، آنچه سبب پاکی می شود، آنچه با آن چیزی را می شویند و پاک می کنند مانند آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظهور
تصویر ظهور
ظهرها، پشت ها، جمع واژۀ ظهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظهور
تصویر ظهور
آشکار شدن، پدید آمدن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهور
تصویر عهور
عهاره بنگرید به عهاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهور
تصویر نهور
نگاه بچشم، منظر: (بدنهور)، چشم: (تو آن سری که شمارند خاک پای ترا سران محتشمان توتیای نور نهور) (سوزنی. انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهور
تصویر طهور
طهارت کردن، پاکیزه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تیوای بی باکی نترسی بی پروایی، فرو ریختن ساختمان، مردانگی، شکستن سرما منهدم شدن فرو ریختن بنا، بی باکی کردن بی پروایی کردن، بی باکی بی پروایی گستاخی، جمع تهورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهور
تصویر شهور
جمع شهر، ماه ها جمع شهر ماهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهور
تصویر جهور
مرد دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهور
تصویر زهور
روشن شدن چراغ، درخشیدن ماه، درخشیدن رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهور
تصویر رهور
راه سپر، فراخ گام تند رو و خوش راه (اسب استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهور
تصویر تهور
((تَ هَ وُّ))
ویران شدن، بی باکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهور
تصویر دهور
((دُ))
جمع دهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهور
تصویر شهور
((شُ))
جمع شهر، ماه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طهور
تصویر طهور
((طَ))
طهارت کردن، آن چه که با آن طهارت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظهور
تصویر ظهور
((ظُ))
آشکار شدن، نمایان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهور
تصویر نهور
((نُ))
چشم، نگاه، منظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظهور
تصویر ظهور
پیدایش
فرهنگ واژه فارسی سره