دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 157 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 157 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست. (یادداشت مؤلف). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث). هوده. بارگیر. (منتهی الارب) : ز ایوان شاه جهان تا به دشت همی اشتر و اسب و هودج گذشت. فردوسی. ز هودج فروهشته دیبا جلیل سپاه ایستاده رده خیل خیل. فردوسی. صحن زمین ز کوکبۀ هودج آنچنانک گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش. خاقانی. آن به که پیش هودج جانان کنی نثار آن جان که وقت صدمۀ هجران شود فنا. خاقانی. طالعش را شهسواری دان که بار هودجش کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این. خاقانی. پرده نشینان که درش داشتند هودج او یک تنه بگذاشتند. نظامی. آنکه با یار هودجش نظر است نتواند به ساربان گفتن. سعدی. تو خوش خفته در هودج کاروان مهار شتر در کف کاردان. سعدی. - هودج خانه، هودج. عماری: سرافیل آمد و پر برفشاندش به هودج خانه زخرف نشاندش. نظامی. - هودج نشین، آنکه در هودج نشیند. (یادداشت مؤلف)
چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست. (یادداشت مؤلف). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث). هوده. بارگیر. (منتهی الارب) : ز ایوان شاه جهان تا به دشت همی اشتر و اسب و هودج گذشت. فردوسی. ز هودج فروهشته دیبا جلیل سپاه ایستاده رده خیل خیل. فردوسی. صحن زمین ز کوکبۀ هودج آنچنانک گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش. خاقانی. آن به که پیش هودج جانان کنی نثار آن جان که وقت صدمۀ هجران شود فنا. خاقانی. طالعش را شهسواری دان که بار هودجش کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این. خاقانی. پرده نشینان که درش داشتند هودج او یک تنه بگذاشتند. نظامی. آنکه با یار هودجش نظر است نتواند به ساربان گفتن. سعدی. تو خوش خفته در هودج کاروان مهار شتر در کف کاردان. سعدی. - هودج خانه، هودج. عماری: سرافیل آمد و پر برفشاندش به هودج خانه زخرف نشاندش. نظامی. - هودج نشین، آنکه در هودج نشیند. (یادداشت مؤلف)
تودیعشده. امانت گذاشته شده. سپرده شده: آنچه او بیان می کند مفصل تر و کامل تر از آن است که در خزانۀ حفظ ما مودع است. (تاریخ بیهق ص 11) ، موضوع. موضوعه. مودعه. (یادداشت مؤلف)
تودیعشده. امانت گذاشته شده. سپرده شده: آنچه او بیان می کند مفصل تر و کامل تر از آن است که در خزانۀ حفظ ما مودع است. (تاریخ بیهق ص 11) ، موضوع. موضوعه. مودعه. (یادداشت مؤلف)
در میدع نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تتودع الحسب المصونا، ای تقیه و تصونه. (اقرب الموارد) ، در حاجت خودش داشتن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تودع فلاناً، ابتذله فی حاجته، ضد. (اقرب الموارد) ، وداع کردن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد) ، تودّع منّی (مجهولاً) ، ای سلّم علی ّ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ای سلّم علی ّ للتودیع. (اقرب الموارد). و قوله صلی اﷲ علیه و آله: اذا رأیت امتی تهاب الظالم ان تقول انک ظالم فقد تودع منهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
در میدع نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تتودع الحَسَب َ المصونا، ای تقیه و تصونه. (اقرب الموارد) ، در حاجت خودش داشتن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تودع فلاناً، ابتذله فی حاجته، ضد. (اقرب الموارد) ، وداع کردن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد) ، تُوُدّع َ مِنّی (مجهولاً) ، ای سُلّم علی َّ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ای سُلّم علی َّ للتودیع. (اقرب الموارد). و قوله صلی اﷲ علیه و آله: اذا رأیت امتی تهاب الظالم ان تقول انک ظالم فقد تودع منهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغهً به معنی خداوند کمک کننده است. (از قاموس کتاب مقدس). ابن الندیم نام او را مبدل ’هویعبن بثیری’ یا ’بسیری’ ضبط کرده است. (یادداشت مؤلف). لفظ هوشع به معنی نجات یا خلاصی به کار رفته و نام چهارمین پیامبر بنی اسرائیل است که 60 سال نبوت داشته است. (از قاموس کتاب مقدس). یکی از کتابهای عهد عتیق (تورات) به نام او و از اوست. (یادداشت مؤلف) پسر ایلیه و آخر ملوک اسرائیل است که نسبت به سایرین شرارتش کمتر بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغهً به معنی خداوند کمک کننده است. (از قاموس کتاب مقدس). ابن الندیم نام او را مبدل ’هویعبن بثیری’ یا ’بسیری’ ضبط کرده است. (یادداشت مؤلف). لفظ هوشع به معنی نجات یا خلاصی به کار رفته و نام چهارمین پیامبر بنی اسرائیل است که 60 سال نبوت داشته است. (از قاموس کتاب مقدس). یکی از کتابهای عهد عتیق (تورات) به نام او و از اوست. (یادداشت مؤلف) پسر ایلیه و آخر ملوک اسرائیل است که نسبت به سایرین شرارتش کمتر بود. (قاموس کتاب مقدس)
کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج). موش صحرایی، جمع واژۀ ورک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : فینفع من وجع الظهر و الاوراک و المفاصل. (ابن البیطار). رجوع به ورک شود
کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج). موش صحرایی، جَمعِ واژۀ وَرِک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : فینفع من وجع الظهر و الاوراک و المفاصل. (ابن البیطار). رجوع به ورک شود