جدول جو
جدول جو

معنی هودع - جستجوی لغت در جدول جو

هودع
(هََ دَ)
شترمرغ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوده
تصویر هوده
(دخترانه)
راست، درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هودج
تصویر هودج
کجاوه، پالکی روپوش دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوده
تصویر هوده
سود و فایده، راست و درست، حق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هودر
تصویر هودر
هر چیز زشت و زبون، زشت رو و بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / هََ / هُو دَ)
هر چیز زشت و زبون را گویند، مردم بدروی و بدقیافه را نیز گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ دَ)
کوهان شتر. (منتهی الارب). ج، هود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هودج. بارگیر، که مرکبی است زنان را: قعده، هوده یا مرکبی دیگر مر زنان را. (منتهی الارب). رجوع به هودج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ یَ بی یَ)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 157 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پدرودکننده. (آنندراج). پدرودکننده یعنی رخصت کننده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو دَ)
چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست. (یادداشت مؤلف). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث). هوده. بارگیر. (منتهی الارب) :
ز ایوان شاه جهان تا به دشت
همی اشتر و اسب و هودج گذشت.
فردوسی.
ز هودج فروهشته دیبا جلیل
سپاه ایستاده رده خیل خیل.
فردوسی.
صحن زمین ز کوکبۀ هودج آنچنانک
گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش.
خاقانی.
آن به که پیش هودج جانان کنی نثار
آن جان که وقت صدمۀ هجران شود فنا.
خاقانی.
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوهۀ عرش معلا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
پرده نشینان که درش داشتند
هودج او یک تنه بگذاشتند.
نظامی.
آنکه با یار هودجش نظر است
نتواند به ساربان گفتن.
سعدی.
تو خوش خفته در هودج کاروان
مهار شتر در کف کاردان.
سعدی.
- هودج خانه، هودج. عماری:
سرافیل آمد و پر برفشاندش
به هودج خانه زخرف نشاندش.
نظامی.
- هودج نشین، آنکه در هودج نشیند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَدْ دَ)
تودیعشده. امانت گذاشته شده. سپرده شده: آنچه او بیان می کند مفصل تر و کامل تر از آن است که در خزانۀ حفظ ما مودع است. (تاریخ بیهق ص 11) ، موضوع. موضوعه. مودعه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
تن آسایی و فراخی زندگانی و عیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
مرد بددل سست بی خیر، گول، باد شتاب و تند بسیارغبار، زن شتاب چست سبک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب آساینده و آسایش جوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پدرود کرده شده. (آنندراج) (غیاث). مودعه
لغت نامه دهخدا
امرای تجیبی و هودی در سرقسطۀ اسپانیا از410 تا 536 هجری قمری سلطنت کردند و به دست عیسویان برافتادند، (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 22)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در میدع نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تتودع الحسب المصونا، ای تقیه و تصونه. (اقرب الموارد) ، در حاجت خودش داشتن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تودع فلاناً، ابتذله فی حاجته، ضد. (اقرب الموارد) ، وداع کردن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد) ، تودّع منّی (مجهولاً) ، ای سلّم علی ّ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ای سلّم علی ّ للتودیع. (اقرب الموارد). و قوله صلی اﷲ علیه و آله: اذا رأیت امتی تهاب الظالم ان تقول انک ظالم فقد تودع منهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسم اصلی یوشعبن نون است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لغهً به معنی خداوند کمک کننده است. (از قاموس کتاب مقدس). ابن الندیم نام او را مبدل ’هویعبن بثیری’ یا ’بسیری’ ضبط کرده است. (یادداشت مؤلف). لفظ هوشع به معنی نجات یا خلاصی به کار رفته و نام چهارمین پیامبر بنی اسرائیل است که 60 سال نبوت داشته است. (از قاموس کتاب مقدس). یکی از کتابهای عهد عتیق (تورات) به نام او و از اوست. (یادداشت مؤلف)
پسر ایلیه و آخر ملوک اسرائیل است که نسبت به سایرین شرارتش کمتر بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ)
شتابنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ عَ)
یک شترمرغ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج). موش صحرایی، جمع واژۀ ورک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : فینفع من وجع الظهر و الاوراک و المفاصل. (ابن البیطار). رجوع به ورک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هودج
تصویر هودج
کجاوه، پالکی روپوش دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوده
تصویر هوده
کوهان هودج. حق راستی مقابل بیهوده، سود فایده مقابل بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هودج
تصویر هودج
((هَ دَ))
کجاوه، عماری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هودر
تصویر هودر
((دَ))
هر چیز زشت و زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوده
تصویر هوده
((د))
درست، حق، سود، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودع
تصویر مودع
((مَ وَ دَّ))
به امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوده
تصویر هوده
نتیجه، سرانجام، فایده، منفعت
فرهنگ واژه فارسی سره
ودیعه گذار
متضاد: مستودع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حق، درستی، راستی، کجاوه، محمل، هودج، بهره، سود، فایده
متضاد: ناحق، 3، بیهوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد