جدول جو
جدول جو

معنی هوخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

هوخیدن
(نِ کَ دَ)
برکشیدن و بیرون کشیدن، پیدا شدن و آمدن. (برهان). رجوع به هوختن شود
لغت نامه دهخدا
هوخیدن
هوختن
تصویری از هوخیدن
تصویر هوخیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
غریدن، داد و فریاد کردن، جنبیدن، برای مثال ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی - ۱/۸۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
بوسه زدن، بوسه گرفتن، ماچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن، چخیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولیدن
تصویر تولیدن
رمیدن، به یک سو رفتن، دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ تَ)
چخیدن. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ستیزه کردن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و این تبدیل چخیدن است. (آنندراج). رجوع به چخیدن و نیز رجوع به چغیدن شود، کوشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، لغزیدن را گویند و آنرا تنکوخیدن نیز گفته اند. (جهانگیری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد خواه انسان و خواه حیوان دیگر. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). لغزیدن. (غیاث اللغات). لیز خوردن. (یادداشت مؤلف). سر خوردن. از پیش بدر رفتن و با پشت بزمین خوردن. سریدن. شخشیدن. تزلق. در سطحی لغزان بدر رفتن پای و افتادن. رجوع به لیز خوردن و لغزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ گُ تَ)
شاد شدن و مسرور گشتن و شادمان شدن و خوشحال گشتن، آزردن و اذیت رسانیدن، متنفر کردن، پنهان کردن، زنگ زدن و زنگ خورده شدن، چرک شدن و ناپاک گشتن. (ناظم الاطباء). چرکن شدن. (برهان) ، تملق و چاپلوسی نمودن و خوشامد گفتن، شتابی نمودن و تعجیل کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
تعقل کردن. (برهان). تعقل و تفکر کردن در کاری. (آنندراج) (انجمن آرا) ، به زبان پهلوی خشک شدن: بهوشید، خشک شد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ خوا / خا دَ)
گریه کردن. زاری نمودن (؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 409 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
شور و غوغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
متحیر و درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولیدن
تصویر تولیدن
بیک سو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
بمعنی دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخیدن
تصویر برخیدن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن، استمراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوخیدن
تصویر چوخیدن
((دَ))
لغزیدن، به سر درآمدن و افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوهیدن
تصویر سوهیدن
احساس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوشیدن
تصویر هوشیدن
تصور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره