جدول جو
جدول جو

معنی هواهی - جستجوی لغت در جدول جو

هواهی(هََ)
سخن باطل و لغو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی رفتن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هواری
تصویر هواری
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
داهیه، بسیار زیرک و هوشیار، دانا، مدبر، جمع دواهی، حادثۀ سخت، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادت، برای مثال دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی - ۳۹۴)
گواهی خواستن: از کسی شهادت خواستن، به شهادت طلبیدن
گواهی دادن: شهادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
ناگاه، ناگهان، بی خبر، غفلتاً، برای مثال به مهمان هوازی شاد گردم / ز بند رنج و غم آزاد گردم (فرخی - ۴۵۳)
موجودی که برای زنده ماندن احتیاج به اکسیژن هوا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواهی
تصویر تواهی
تباهی، خرابی، فساد، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
جمع واژۀ ناهیه، نهی کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوایی
تصویر هوایی
از هوی ریژی خوشگذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
بیکبار، ناگاه، بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
محرمات، امور ممنوعه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لاهی، جمع لاهیه، باز دارنده ها جمع لاهی و لاهیه بازدارنده ها شواغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهی
تصویر تواهی
فساد ضایع شدن، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
قید تردید است یالله یا خواه... خواه. توضینح گاه (خواهی) دو بار آید (نظیر (خواه) : (هر دایره خواهی بزرگ باش و خواهی خرد)، (التفهیم) و گاه یکبار: (اگر خواهی گویی که آن عمود است که از یک سر قوس فرود آید) (التفهیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
کارهای سخت، امور عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
((هَ))
ناگاه، ناگهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواری
تصویر هواری
((هَ))
خیمه بزرگ، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواهی
تصویر لواهی
((لَ))
جمع لاهی و لاهیه، بازدارنده ها، شواغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوایی
تصویر هوایی
((هَ))
دارای هوا، باددار، آن چه که در هوا جای گیرد یا جریان یابد، لطیف، سبک، انتقال پذیر، لغو، بیهوده، بی قرار، بی ثبات، بیهوده گوی، عاشق، تیر آتشبازی، کبود، لاجوردی. 11
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواهی
تصویر نواهی
((نَ))
جمع ناهیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
شهادت، تأیید و تصدیق درستی یا نادرستی امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
((دَ))
جمع داهیه، کارهای سخت، امور عظیم، بلاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواهی
تصویر خواهی
طلبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوازی
تصویر هوازی
اکسیژنه، آیروبیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
استشهاد، شهادت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
Certification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هوایی
تصویر هوایی
Aerial, Airline, Aerially
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هوایی
تصویر هوایی
aéreo, de maneira aérea
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هوایی
تصویر هوایی
aéreo, de manera aérea
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
Zertifizierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
certyfikacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هوایی
تصویر هوایی
powietrzny, powietrznie, lotniczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گواهی
تصویر گواهی
сертификация
دیکشنری فارسی به روسی