جدول جو
جدول جو

معنی هوادر - جستجوی لغت در جدول جو

هوادر(هََ دِ)
جمع واژۀ هادره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوار
تصویر هوار
(پسرانه)
قشلاق، خیمهسلطان در قشلاق (نگارش کردی: ههوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوار
تصویر هوار
آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد، آوار،
صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال
هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن
هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوادر
تصویر بوادر
تیزی های خشم، شتاب زدگی ها، جمع واژۀ بادر، بادرها، جمع واژۀ بادره، بادره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
مشتاق، عاشق، طرف دار، هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواجر
تصویر هواجر
هاجره، نیمۀ روز، نیمروز، شدت گرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوادر
تصویر نوادر
نادره ها، اشخاص نابغه، کنایه از اتفاقهای عجیب، کنایه از سخنان دلنشین، نادرها، جمع واژۀ نادره
نوادر کلام: کلمات نغز و فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوادج
تصویر هوادج
هودج ها، کجاوه ها، پالکی های روپوش دار، جمع واژۀ هودج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هودر
تصویر هودر
هر چیز زشت و زبون، زشت رو و بدخو
فرهنگ فارسی عمید
(هََ دِ)
جمع واژۀ هودج. رجوع به هودج شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دِ)
جمع واژۀ غادره. (اقرب الموارد). زنان بیوفا و پیمان شکن و خیانتکار و مکار. رجوع به غادره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 296 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ)
جمع واژۀ فادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فادر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چشمۀ لوادر، از ناحیۀ ده دشت بلوک کوه گیلویه از قریۀ لوادر برخاسته است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو هم دل بود او را هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.
فخرالدین اسعد.
هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ
وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر.
سعدی.
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.
سعدی.
می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست.
سعدی.
از صبا هر دم مشام جان معطر می شود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.
حافظ.
، عاشق. شیفته. دلداده:
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
حافظ.
زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ)
جمع واژۀ هاجره، به معنی هجر، قطع. هاجره از مصدرهای سماعی است مثل عافیه و عاقبه. (از اقرب الموارد) : بسبب احتدام هواجربه معسکر جناشک تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
جمع واژۀ نادره. (اقرب الموارد) (المنجد). و جمع نادر است. (منتهی الارب). و در فارسی گاه آن را به نوادرها جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نادر و نادره و نادره شود: ونوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگار پدرش. (تاریخ بیهقی ص 104). پس از این سخن ها نبشته آید که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 194). این قصه به پایان آمد و ازنوادر و عجایب بسیار خالی نیست. (تاریخ بیهقی ص 205). و دریای ساوه خشک شد و چند نوادر پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). و این از نوادر است کی گویند کی کجاست کی درختان خرما در چاه کارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 140). و در کتاب لطایف الاّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار... او بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). کلمه ای چند به طریق اختصار از نوادر وامثال و شعر... در این کتاب درج کردیم. (گلستان).
- نوادرالکلام، سخن که از جمهور به طرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
جمع واژۀ بادره. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
شهری است در مشرق جند، و عبدالله بن زید عریقی فقیه بدین شهر درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هادر
تصویر هادر
ترشه شیر، افتاده، بی ارج، گیاه بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوار
تصویر هوار
آنچه از سقف یا دیوار خانه فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
دوست، طرفدار، مساعد، معاضد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع هاجره شدت گرما: از تاب هواجر احداث روزگار بجناح این دولت استظلال کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوادج
تصویر هوادج
جمع هودج، از ریشه پارسیهودگ ها جمع هودج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوادر
تصویر نوادر
جمع نادره، چیزهای کمیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوادر
تصویر غوادر
زنان بیوفا و پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوادر
تصویر بوادر
جمع بادره، تیزی ها تندی ها، جوانه ها جمع بادره تیزیها حدتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواجر
تصویر هواجر
((~. جِ))
جمع هاجره، شدت گرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوادر
تصویر نوادر
((نَ دِ))
جمع نادره، چیزهای کمیاب و نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوادر
تصویر صوادر
((صَ دِ))
جمع صادر، فرستادگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوادر
تصویر بوادر
((بَ دِ))
جمع بارده، تندی و تیزی چشم، تیزی شمشیر، شتابزدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوادج
تصویر هوادج
((هَ دِ))
جمع هودج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار
فرهنگ واژه فارسی سره
پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه
متضاد: مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد