آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد، آوار، صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد، آوار، صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو هم دل بود او را هم درم بود هوادار و هواخواهش نه کم بود. فخرالدین اسعد. هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی. هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند. سعدی. می سوزد و همچنان هوادار می میرد و همچنان دعاگوست. سعدی. از صبا هر دم مشام جان معطر می شود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ. ، عاشق. شیفته. دلداده: مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد. حافظ. زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین. حافظ
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو هم دل بود او را هم درم بود هوادار و هواخواهش نه کم بود. فخرالدین اسعد. هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی. هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند. سعدی. می سوزد و همچنان هوادار می میرد و همچنان دعاگوست. سعدی. از صبا هر دم مشام جان معطر می شود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است. حافظ. ، عاشق. شیفته. دلداده: مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد. حافظ. زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین. حافظ
جمع واژۀ هاجره، به معنی هجر، قطع. هاجره از مصدرهای سماعی است مثل عافیه و عاقبه. (از اقرب الموارد) : بسبب احتدام هواجربه معسکر جناشک تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
جَمعِ واژۀ هاجره، به معنی هجر، قطع. هاجره از مصدرهای سماعی است مثل عافیه و عاقبه. (از اقرب الموارد) : بسبب احتدام هواجربه معسکر جناشک تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
جمع واژۀ نادره. (اقرب الموارد) (المنجد). و جمع نادر است. (منتهی الارب). و در فارسی گاه آن را به نوادرها جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نادر و نادره و نادره شود: ونوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگار پدرش. (تاریخ بیهقی ص 104). پس از این سخن ها نبشته آید که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 194). این قصه به پایان آمد و ازنوادر و عجایب بسیار خالی نیست. (تاریخ بیهقی ص 205). و دریای ساوه خشک شد و چند نوادر پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). و این از نوادر است کی گویند کی کجاست کی درختان خرما در چاه کارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 140). و در کتاب لطایف الاّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار... او بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). کلمه ای چند به طریق اختصار از نوادر وامثال و شعر... در این کتاب درج کردیم. (گلستان). - نوادرالکلام، سخن که از جمهور به طرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ نادره. (اقرب الموارد) (المنجد). و جمع نادر است. (منتهی الارب). و در فارسی گاه آن را به نوادرها جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نادر و نادره و نادره شود: ونوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگار پدرش. (تاریخ بیهقی ص 104). پس از این سخن ها نبشته آید که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود. (تاریخ بیهقی ص 194). این قصه به پایان آمد و ازنوادر و عجایب ِ بسیار خالی نیست. (تاریخ بیهقی ص 205). و دریای ساوه خشک شد و چند نوادر پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97). و این از نوادر است کی گویند کی کجاست کی درختان خرما در چاه کارند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 140). و در کتاب لطایف الاَّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار... او بعضی مسطور است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). کلمه ای چند به طریق اختصار از نوادر وامثال و شعر... در این کتاب درج کردیم. (گلستان). - نوادرالکلام، سخن که از جمهور به طرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب)