جدول جو
جدول جو

معنی هواخور - جستجوی لغت در جدول جو

هواخور(هََ خوَرْ / خُرْ)
هواکش. مجرایی که هوای خارج را به درون ساختمان می کشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخور
تصویر فراخور
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، سازوار، محقوق، اندرخور، فرزام، ارزانی، مناسب، شایان، مستحقّ، صالح، شایگان، خورند، باب، بابت، خورا
مناسب، اندازه، تناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوانورد
تصویر هوانورد
رانندۀ هواپیما، خلبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواخواه
تصویر هواخواه
مشتاق، آرزومند، برای مثال هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی / که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی (حافظ - ۹۴۶)، حامی، طرف دار، کسی که از دیگری طرف داری بکند، یار، دوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
ویژگی کسی که بسیار غصه می خورد و رنج خود را آشکار نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، برای مثال خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو - ۹۳)، حیوان چرنده و خورندۀ علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
مشتاق، عاشق، طرف دار، هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
فاسدشده. تغییریافته:
چاره ز می کن دل افسرده را
گرم نگه دار هواخورده را.
اسماعیل ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ خوَ / خُ)
تنفس هوا. استنشاق هوای پاک.
- هواخوری رفتن، در تداول یعنی رفتن به جای خوش آب و هوا برای آسایش
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ /دِ)
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف).
- دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
لایق و شایسته و سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخور
تصویر نوشخور
نوش خوار، روز پنجم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاخور
تصویر گیاخور
گیاه خور گیاه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی چهاره زبانزدی در خنیا قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواخواه
تصویر هواخواه
محب و دوست و طرفدار، هوادار
فرهنگ لغت هوشیار
استنشاق هوا، گردش تفرج (توام با استفاده از هوای آزاد) : گفتم: بیا بسوی شمیران روان شویم تامن دو اخوری کنم و تو هواخوری. (افرعا. جما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
دوست، طرفدار، مساعد، معاضد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاخور
تصویر پلاخور
نام گونه های مختلف پیچ امین الدوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورخور
تصویر نورخور
خورشیت خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودخور
تصویر سودخور
((خُ))
رباخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
((~. خُ))
کسی که غصه بسیار می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
((فَ خُ))
درخور، سزاوار، متناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواگیر
تصویر هواگیر
اوج گیر، به هوا پرنده، در هوا صید شده، هوایی، آرزومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواخواه
تصویر هواخواه
((~. خا))
مشتاق، آرزومند، حامی، طرفدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواخوری
تصویر هواخوری
((~. خُ))
تفریح، گردش، استراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوانورد
تصویر هوانورد
آویاتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوابار
تصویر هوابار
آتمسفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هواخواه
تصویر هواخواه
طرفدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
مناسبت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیک نیک، تفرج، تفریح، گردش، گشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد