مشتاق، آرزومند، برای مثال هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی / که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی (حافظ - ۹۴۶)، حامی، طرف دار، کسی که از دیگری طرف داری بکند، یار، دوست
مشتاق، آرزومند، برای مِثال هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی / که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی (حافظ - ۹۴۶)، حامی، طرف دار، کسی که از دیگری طرف داری بکند، یار، دوست
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف). - دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف). - دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود