جدول جو
جدول جو

معنی هندیجان - جستجوی لغت در جدول جو

هندیجان
(هَِ)
از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر. دارای چهارده هزار تن سکنه است. این بخش در جنوب خاوری خرمشهر واقع و شامل هشت دهستان است به نام چم خلف عیسی، چم شعبان، عبادالهی، آسیاب، سویره، گدارچینی، ده ملا و صفائیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیان
تصویر اندیان
(پسرانه)
در بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
بلوط، درخت بلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندیوان
تصویر بندیوان
بندی بان، زندانبان، نگهبان بندیان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
دهی از دهستان میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام درخت بلوط بلغت اهل شام. (برهان) (آنندراج). به لغت اهل شام و به لغت اهل مصر سلداسوف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلوط. (یادداشت مؤلف). بلخ. بلاخ. و آن درختی است و کدین گازران از آن کنند. بلوط یا گونه ای از بلوط است. رجوع به بلوط شود. سندیان الارض. فراسیون. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). بلوطی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مردمان منسوب بسند را گویند و آن ولایتی است مشهور. (برهان) (آنندراج). رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش اسکو است که در شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
شهری است به فارس در دشت معطشه. (منتهی الارب). شهری است بفارس دربیابان کم آب، و از آن جز ادیب و سلاحدار بیرون نیاید. (از تاج العروس). و در فارسنامۀ ابن بلخی ص 143 آمده: به پارسی دشت باری گویند، و شهرکی است هوای آن گرمسیر و آب چاه شور و یک چشمۀ کوچک است و هیچ آب دیگر ندارد، و غلۀ آنجا بخس باشد، و جامع و منبر دارد، و اهل فضل از آنجا بسیار خیزد، و کفشگر و جولاه بسیار بود - انتهی. و یاقوت بنقل از اصطخری آرد: غندجان همان قصبۀ دشت بارین است - انتهی. و سمعانی گوید:غندجان شهری از کورۀ اهواز است، و ابن البلخی غندیجان نیز آورده است. رجوع به فارسنامه چ لندن ص 143 و 151 و 157 و 163، انساب سمعانی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان. در 4 هزارگزی شمال باختری رودسر طرفین راه شوسۀ رودسر به لنگرود واقع است. جلگه و مرطوب است. 891 تن سکنه دارد. از نهر پل رود مشروب میشود. از محصولاتش برنج، چای، کنف و ابریشم است. صیفی کاری دارد. شغل اهالی زراعت است. ماشین برنج کوبی کوچکی نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی میباشد، (از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 32)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
اندیجان، اندگان، شهری است در کنار درۀ فرغانه در شمال شرقی شهر فرغانه. (فرهنگ فارسی معین، اعلام). از آنجا چندتن شاعر برخاسته. و رجوع به مجالس النفائس ص 155، 158، 222 و 381 و اندیجان و اندگان و اندجانی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
هندوستان. هند:
هندو ز چه مغز پیل خارد؟
تا هندستان به یاد نارد.
نظامی.
درآمدقاصدی از ره به تعجیل
ز هندستان حکایت کرد با پیل.
نظامی.
چون سهی سرو برد از آن بستان
رفت از آنجا به ملک هندستان.
نظامی.
تا مرا ز اینجا به هندستان برد
بوکه بنده کآن طرف شد جان برد.
مولوی.
بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندستان نه بهر مال دنیا میرویم.
صائب.
رجوع به هند و هندوستان شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهستانی است از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای هشت هزار تن سکنه و شامل 35 آبادی است. قراء مهم آن عبارتند از: خلار، سنگر، شول، برشنه، تل کوه، سرتلی، بیدحرکت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
قریه ای است از اراضی فارس که معدن گوگرد دارد. (ازانجمن آرا). ناحیه ای است از حوزۀ بنادر جنوب، حد شمالی و شرقی آن بهبهان، مغرب آن خوزستان و جنوبش خلیج فارس است. ساکنان آن از ایلات مختلف هستند. این محل نزدیک بندر معشور است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(مِ دِ رِ)
دهی از دهستان چادگان است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است. 424 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش ایزۀ شهرستان اهواز که در کوهستان واقع شده و اکثر قراءآن از رودخانه و چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج است. شامل 28 آبادی بزرگ و کوچک و جمعاً دارای بیش از 3000 تن سکنه است، از قراء مهم آن مکال، جه جه و طپولی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
دهی است از دهستان مرودشت از بخش زرقان شهرستان شیراز دارای 451 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیوند و محصول عمده اش غله و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
دهی جزء دهستان حمزه لو در بخش خمین کمره از شهرستان محلات در 24هزارگزی شمال خمین دارای 545 تن سکنه. مزرعۀ انجیرک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در اصل بندی بان بود بمعنی کسی که نگهبان قیدیان باشد و عوام در لفظ و معنی غلط کرده اند که بجای باء موحده واو میخوانند و بجای بندی که بمعنی اسیر است بندیوان را به معنی قیدی و اسیر گویند. (آنندراج) (غیاث). زندان بان و نگهبان بندیان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سجّان. حدّاد. زندانبان. دوستاق بان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش دورود شهرستان بروجرد با 181 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در حال اندیشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب، یازده هزارگزی خاور سراب، در مسیر شوسۀ سراب به اردبیل، کوهستانی، معتدل، سکنه 1161 تن، آب از چشمه و رود، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی: قالی بافی، راه آن مالرو، این ده راکاروان نیز مینامند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
قریه ای است از قرای نهاوند که نظام الملک را در آن قریه کشتند. (معجم البلدان). امروز دهی بدین نام نیست
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که 350تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش ارزن، غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان راهجرد بخش دستجرد شهرستان قم. کوهستانی و سردسیر است و 576 تن سکنه دارد. مزارع کلوماران، پهلوان آباد و تبریزآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از بخش نراق شهرستان محلات که 160 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََرَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. جایی کوهستانی، معتدل و دارای 932 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، حبوبات و برنج و کار مردم زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندجان
تصویر اندجان
پارسی تازی شده اندگان شهری است در توران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیوان
تصویر بندیوان
زندانبان نگاهبان بندیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیوان
تصویر بندیوان
((بَ دِ))
بندی بان، زندان بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندوان
تصویر هندوان
((هِ دُ))
جمع هندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیان
تصویر زندیان
زندیه
فرهنگ واژه فارسی سره