رشته جبالی است در شمال افغانستان که از کشمیر تا افغانستان ادامه دارد و به رشتۀ کوههای معروف به کوه بابا می پیوندد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). رجوع به هندوکوه شود
رشته جبالی است در شمال افغانستان که از کشمیر تا افغانستان ادامه دارد و به رشتۀ کوههای معروف به کوه بابا می پیوندد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). رجوع به هندوکوه شود
دهی است از بخش داران شهرستان فریمان. دارای 1098 تن سکنه، آب آن از قنات، رودخانه و چشمه، محصول عمده اش غله و حبوب، و کار دستی مردم بافتن جاجیم و قالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش داران شهرستان فریمان. دارای 1098 تن سکنه، آب آن از قنات، رودخانه و چشمه، محصول عمده اش غله و حبوب، و کار دستی مردم بافتن جاجیم و قالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش سربند شهرستان اراک. دارای 1701 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، بنشن، پنبه، انگور و کار دستی مردم قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بخش سربند شهرستان اراک. دارای 1701 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، بنشن، پنبه، انگور و کار دستی مردم قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان قصرقند شهرستان چاه بهار. در 16 هزارگزی جنوب باختری قصرقند کنارراه فرعی قصرقند به نیک شهر واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است. 70 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و برنج و خرماست. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان قصرقند شهرستان چاه بهار. در 16 هزارگزی جنوب باختری قصرقند کنارراه فرعی قصرقند به نیک شهر واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است. 70 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و برنج و خرماست. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره.
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره.
دهی است از بخش حومه شهرستان خوی. دارای 90 تن سکنه، آب آن از رود قطور و محصول عمده اش غله، حبوب، کرچک، کدو و کار دستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش حومه شهرستان خوی. دارای 90 تن سکنه، آب آن از رود قطور و محصول عمده اش غله، حبوب، کرچک، کدو و کار دستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مصغر هندو. (آنندراج) : از چو من هندوک حلقه بگوش گر کله نیست کمر بازمگیر. خاقانی. هم هندوکی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن. نظامی. با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم. نظامی. خورشیدپرست شد مسلمان زین هندوکان ماه زاده. امیرخسرو
مصغر هندو. (آنندراج) : از چو من هندوک حلقه بگوش گر کله نیست کمر بازمگیر. خاقانی. هم هندوکی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن. نظامی. با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم. نظامی. خورشیدپرست شد مسلمان زین هندوکان ماه زاده. امیرخسرو
ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) : ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان. حکیم نزاری (از جهانگیری)
ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) : ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان. حکیم نزاری (از جهانگیری)
کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین). - کندوکو کردن، وررفتن: دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کندوکاو و کاویدن شود
کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین). - کندوکو کردن، وررفتن: دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این قدر با دندانها کندوکو مکن مینای روی آن می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کندوکاو و کاویدن شود
منسوب به هندو. ازمردم هندو، زبا مردم هند هندی: گفت نامه ای ازهندوستان بیاورد آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود. توضیح گاه بجای هندی (منسوب به هند) آید: ... بدل وی فندق هندوی و کنجد سپید و شکر طبرزد... یا هندوی اژدها. شمشیر هندی. یا هندوی نذر. برات حواله
منسوب به هندو. ازمردم هندو، زبا مردم هند هندی: گفت نامه ای ازهندوستان بیاورد آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود. توضیح گاه بجای هندی (منسوب به هند) آید: ... بدل وی فندق هندوی و کنجد سپید و شکر طبرزد... یا هندوی اژدها. شمشیر هندی. یا هندوی نذر. برات حواله
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)