جدول جو
جدول جو

معنی هنباغ - جستجوی لغت در جدول جو

هنباغ
(هِمْ)
گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نباغ
تصویر نباغ
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
همباز، شریک، حریف، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباغ
تصویر انباغ
همباز، شریک، هوو، برای مثال زاین قبه که خواهران انباغی / هستند در او چهار هم زانو (ناصرخسرو - ۱۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع در 27 هزارگزی جنوب باختری الشتر و 16 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. جایی سردسیر و تپه ماهور و دارای 300 تن سکنه است. از رود خانه خیاط مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، لبنیات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بمعنی نباج است و آن دو زن باشد که در نکاح یک مردند. (برهان قاطع) (از آنندراج). انباغ. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مخفف انباغ است بمعنی هوو و وسنی. (فرهنگ نظام). نباج. دو زن که دارای یک شوی باشند، آخر و انتهای رشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
غبار آسیا. (منتهی الارب). گرد و غبار آسیا. (ناظم الاطباء). غبار الرحی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد). نبغ. (المنجد) ، نباغه. نبّاغ. نبّاغه. آرد. (از المنجد). رجوع به نباغه شود
لغت نامه دهخدا
(نُبْ با)
نباغه. نبّاغه. نباغ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَمْ / هَُ نْ نَ)
زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هنبی شود
لغت نامه دهخدا
(هَمْ)
انباز. شریک، نظیر. (برهان). رجوع به انباز و همباز شود
لغت نامه دهخدا
(هَمْ)
انبان. پوستی باشد که درست از گوسفند برآورده باشند و دباغت کنند و چیزها در آن نهند، زنبیل درویشان را نیز گفته اند که سفرۀ گرد چرمین باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شریک. (فرهنگ فارسی معین) ، بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). انقطاع. (از اقرب الموارد) ، منقطع شدن آب پشت کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). انبت ّ، منقطع شد آب پشت او. (منتهی الارب). و رجوع به منبت ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار شدآمد نمودن بشهری. (از منتهی الارب). بسیار آمدشد نمودن در شهری. (ناظم الاطباء). تردد بسیار بشهری. (از اقرب الموارد) ، بی فرزند گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منبتر فی اولاد از آنست، دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هُمْ بُ)
سختی گرسنگی. (منتهی الارب). و در لسان العرب آمده است که به صورت وصف نیز به کار رود. گویند: جوع ٌ هنبغ و هنباغ و هنبوغ، أی شدید، خاکی که به کمتر بادی به هوا خیزد، شیربیشه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زن ضعیف حمله. (از اقرب الموارد). زن سست گیر. (منتهی الارب) ، زن گول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زن تبهکار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنبار
تصویر هنبار
انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
گرد و خاک آسیا، سپوسه سر سپوسه سر شوره سر، بیرون آینده نباج
فرهنگ لغت هوشیار
شریک: ... وآخر البتگین بخاری و خمار تاش شرابی... را. . بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان، رفیق، همتامثل، دو یا چند تن که کاری را انجام دهند همکار: گفته اند که دیگ به هنبازان بسیار بجوش نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنبان
تصویر هنبان
انبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباغ
تصویر انباغ
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
((هَ))
انباز، شریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباغ
تصویر انباغ
شریک، انباز، هوو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
شرکت کننده
فرهنگ واژه فارسی سره