جدول جو
جدول جو

معنی هلیو - جستجوی لغت در جدول جو

هلیو
(هََ وْ)
سبدی را گویند که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هلیو
سبدی که از چوب ونی بافندوچیزها درآن کنند
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
فرهنگ لغت هوشیار
هلیو
((هِ یا هَ))
سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلکو
تصویر هلکو
(پسرانه)
کوهکوچک، تپه (نگارش کردی: ههک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلیا
تصویر هلیا
(دخترانه)
خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلیم
تصویر هلیم
عنصر گازی سبک، بی رنگ، بی بو، که برای پر کردن بالن ها و در جوش کاری کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلیو
تصویر فلیو
بیهوده، بی فایده، بیکاره، برای مثال تا به پای خویش باشند آمده / آن فلیوان جانب آتشکده (مولوی - ۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیون
تصویر هلیون
مارچوبه، مارگیاه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
به لغت زند و پازند آلوچه را گویند و آن میوه ای است معروف. (برهان). در زبان پهلوی به صورت الوسیک یا الوزی و متن مصحف همین لغت است. (از حواشی معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ وْ)
بیهوده و بی فایده. (غیاث، از لطایف). فلاد. (برهان). فلاده. به معنی سرگشته، حیران، سراسیمه و دیوانه است. در فرهنگها به معنی بیهوده نوشته اند و گویا بافلاذه اشتباه شده است. (یادداشت مؤلف) :
جام می هستی ّ شیخ است ای فلیو
کاندر او می درنگنجد بول دیو.
مولوی.
هیچ دیوانۀ فلیوی این کند
بر بخیلی، عاجزی، کدیه تند؟
مولوی.
تا به پای خویش باشند آمده
آن فلیوان جانب آتشکده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
از توابع طهران و دارای معدن ذغال سنگ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 39 و 230)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی لَ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر که 313 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و حبوب و کاردستی مردم بافتن فرش و گلیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یُمْ)
گاز سبک و غیرقابل احتراقی که در بالن به کار میرود. (فرهنگ انگلیسی حییم)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مارچوبه. (یادداشت مؤلف). گیاهی است که آن را مارچوبه و مارگیا خوانند. برگ آن مانند برگ رازیانه باشد. طبیخ آن را به خورد سگ دهند سگ را بکشد. در غیاث و صراح ’هلیو’ (به کسر اول) نوشته. (برهان). نام رومی مارچوبه است. دانه ای دارد که لون آن سیاه و بر آن نقطه های زرد باشد. (از ترجمه صیدنه). به پارسی مارچوبه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسفیراج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
مصغر هل است. (منتهی الارب). رجوع به هل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد که 69 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به لغت زند و پازند زردآلو و قیسی را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است ازبخش ورزقان شهرستان اهر که 987 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و سردرختی و کاردستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پِ یُ)
پل. شرق شناس فرانسوی معاصر، دارای تألیفات متعدد و تحقیقات مفید درباره زبان و تمدن آسیای مرکزی و چین است
لغت نامه دهخدا
از هل تازی آیایی زبانزد فرزانی مصدرصناعی است مرکب ازهل وئیت یعنی پرسش کردن ازمطلب (هل) وسوال ازمطلب هل یعنی سوال ازاصل وجود شییء یاسوال ازوجودصفتی برای شیئی. بنابراین هلیت دوقسم بود. بسیطه: یعنی پرسش از اصل وجودشیئی مانند: آیافرشته هست، مرکبه: یعنی پرسش ازوجودصفتی برای شیئی است مانند: آیافرشته ناطق است ک قسم اول مفادکان تامه است وبالطبع مقدم برقسم دوم است که مفاد کان ناقصه را میرساندوهردوقسم ازاصول مطالب بشمارست. زیرااساس مطالب سه قسم بود: مطلب: هل ومطلب (ما) ومطلب (لم) وهریک دوقسم بود بسیط ومرکب. چنانکه حاج ملاهادی سبزواری گوید: اس المطالب ثلاثه علم مطلب ما مطلب هل مطلب لم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیس
تصویر هلیس
مارپیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیش
تصویر هلیش
نام پرنده ای مردارخوار، هلش. توضیح بنظرمی آید گونه ای کرکس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیل
تصویر هلیل
ممال هلال: بنگرید به هلال هلال، نامی بودمردان را: (مران هردوسالاررابودنام یکی راهلیل ویکی راهمام) (ورقوگلشاعیوقی 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیم
تصویر هلیم
از ریشه پارسی هلام هلیم هریسه، چسبنده دوسنده: چون هلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیو
تصویر فلیو
بیهوده و بی فایده، سرگشته، حیران، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیوم
تصویر هلیوم
نوعی از گاز که در جو خورشید بوجود آن پی برده اند
فرهنگ لغت هوشیار
مار چوبه از گیاهان این واژه در غیاث اللغات و برخی از فرهنگ ها هلیون نوشته شده مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
چارمغز بازی، گردکان بازی، چرخی که کودکان ازچوب و خلاشه سازند وبرآب روان گذارند تاآب آنرا بگردش درآورد وایشان تماشاکنند، گردون بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیک
تصویر هلیک
زردالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیم
تصویر هلیم
((هَ))
حلیم، غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و له شده، هریسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیل
تصویر هلیل
هلال (ماه)، نامی برای مردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیک
تصویر هلیک
((هَ))
آلبالوی جنگلی را گویند که آلولک نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
((هَ یَّ))
مصدر صناعی است مرکب از هل و ئیت یعنی پرسش کردن از مطلب «هل» و سؤال از مطلب هل یعنی سؤال از اصل وجود شیء یا سؤال از وجود صفتی برای شیء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلوی
تصویر هلوی
((هِ))
گردکان بازی، چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی
فرهنگ فارسی معین
((هِ یُ))
عنصر گازی شکلی که در برخی سنگ های حاوی اکسیداورانیوم کشف گردید و بعدها وجود آن را در سایر کانی ها تشخیص دادند. این گاز در ترکیب هوا وجود دارد و در برخی آب های معدنی نیز موجود است
فرهنگ فارسی معین