- هلش
- خوبی دلپذیری، ششمار از بیماری ها بیماری باریک، لاغری نام مرغی باشد مردارخوارتوضیح باماخذی که دردست است این مرغ شناخته نشد. توضیح چنانچه بالاخص نام مرغ مردارخوار را درنظربگیریم مراردکرکس است
معنی هلش - جستجوی لغت در جدول جو
- هلش
- رهاکردگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طلاق نامه، سندی که در آن وقوع طلاق را می نویسند
پیکان
ترکی داد و ستد
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
داد و ستد
گیاهی است ترش که در آشها کنند ترشک
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی
حرف ندا به معنای ای، ایا
عوض وبدل، تعویض، تبدیل، مبادله
میوه ای کروی شکل، گوشتی، درشت، پرآب و شیرین با پوست نازک به رنگ های زرد، سرخ و سبز و هستۀ درشت و سخت، درخت این میوه کوتاه با برگ های دراز نوک تیز و شکوفه های قرمز است و آن را با درخت شفتالو، بادام، آلو یا زردآلو پیوند می زنند، شخص زیبا
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
کلمۀ امر از هلیدن، بگذار، دست بردار
باقی ماندۀ محصولات درو شده در کشتزار
فرورفتن چیزی نوک تیز در بدن یا چیز دیگر، برای مثال جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی - ۱۵۶)
توانایی ذهنی برای انجام هر نوع فعالیت منطقی، حافظه، عقل، خرد، فهم، شعور
هوشیار
جان، روان، جوهر و اصل هر چیز
مرگ، موت، هلاک،برای مثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷)
زهر
هوشیار
جان، روان، جوهر و اصل هر چیز
مرگ، موت، هلاک،
زهر
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، چهلر، الش، چلر، الاش، آلاش، قزل آغاج، قزل گز، راج، قزل آغاجغ، مرس، آلوش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، قزل آغاجغ، آلاش، قزل گز، آلوش، راج، آلش، مرس، چلر، قزل آغاج، چهلر، الاش
کارد
فرانسوی تیر پیکان زبانزد هواپیمایی، خیز (سهم) در دانش هندسه
چشم بپوش (از آن) صرف نظر کن دست بردار، اهمیت مده (به آن)
نرم راندن، بر آغالانیدن، آرزو بردن
نام پرنده ای مردارخوار، هلش. توضیح بنظرمی آید گونه ای کرکس باشد
بیا درخواندن بسوی چیزی بکاررود بیا خ
عصاره ذیل زهره راگویند که بنام های حضض وحضیض نیزخوانده میشود
مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)
پر موی موی، مژه، موی خرک، موی دم
برای معانی ذیل بکاررود: الف - آگاهانیدن وتنبیه بکاررود: (گفت: هلاجامهابمن ده تالحظه بیاسایی) ب - برای تحسین: (دین چودلم پاک دید گفت: هلاخ هین بدل پاک برنگارمرا) (ناصرخسرو) (کلمه تثنیه و ندا) الا، ای
دفعه مره. یایک هرش. یک دفعه یک بار: (یک هرش باید بریم (برویم) آنجا یک هرش هم برگردیم)
هیچ
زیرکی و آگاهی وشعور و عقل و فراست را گویند