جدول جو
جدول جو

معنی هلث - جستجوی لغت در جدول جو

هلث
خوردنی باشد شور. (اسدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلو
تصویر هلو
(پسرانه)
عقاب (نگارش کردی: هه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلا
تصویر هلا
حرف ندا به معنای ای، ایا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلو
تصویر هلو
میوه ای کروی شکل، گوشتی، درشت، پرآب و شیرین با پوست نازک به رنگ های زرد، سرخ و سبز و هستۀ درشت و سخت، درخت این میوه کوتاه با برگ های دراز نوک تیز و شکوفه های قرمز است و آن را با درخت شفتالو، بادام، آلو یا زردآلو پیوند می زنند، شخص زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هله
تصویر هله
کلمۀ امر از هلیدن، بگذار، دست بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک، یک سوم چیزی، ثلثیّ، در هنر در خوشنویسی، از خطوط اسلامی که کتیبه ها و ندرتاً کتب مذهبی با آن نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلش
تصویر هلش
رهاکردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هله
تصویر هله
ای، الا
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در منجنیق مانند کفۀ ترازو که در آن سنگ را قرار می داده و به طرف دشمن پرتاب می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ثا)
گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثُ لُ)
ثلیث. سه یک. ج، اثلاث
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
به هر سه روز یک بار نوبت آب درخت را: سقی نخله الثلث، ولد سوم ناقه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از اعلام است و آن نام جد سماک بن مخرمه باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
سه، سه یک. سوم بخش، لفظ معدول است از ثلاثه. دو دانگ. (زمخشری و ملخص اللغات حسن خطیب). ج، اثلاث، قسمی از خطوط یا قلم های اسلامی. قط قلم ثلث به پهنای هشت موی یال برذون است. نام خطی است از خطوط هفتگانه که عبارت است از: مناشیر، محقق، نسخ، ریحان، رقاع، ثلث، تعلیق، و متأخران یک خط دیگر از این استخراج کرده اند که نامش نستعلیق باشد و اصلش نسخ تعلیق. و ثلث را از آن ثلث گویند که در آن سوم حصۀ اصول قلم باشد. (غیاث اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ثَ)
گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
فروهشتگی که به مردم عارض شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلل
تصویر هلل
عصاره ذیل زهره راگویند که بنام های حضض وحضیض نیزخوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبث
تصویر هبث
بیهوده خرج کردن مال، تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرث
تصویر هرث
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی دلپذیری، ششمار از بیماری ها بیماری باریک، لاغری نام مرغی باشد مردارخوارتوضیح باماخذی که دردست است این مرغ شناخته نشد. توضیح چنانچه بالاخص نام مرغ مردارخوار را درنظربگیریم مراردکرکس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلب
تصویر هلب
پر موی موی، مژه، موی خرک، موی دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلا
تصویر هلا
برای معانی ذیل بکاررود: الف - آگاهانیدن وتنبیه بکاررود: (گفت: هلاجامهابمن ده تالحظه بیاسایی) ب - برای تحسین: (دین چودلم پاک دید گفت: هلاخ هین بدل پاک برنگارمرا) (ناصرخسرو) (کلمه تثنیه و ندا) الا، ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلم
تصویر هلم
بیا درخواندن بسوی چیزی بکاررود بیا خ
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند، ارجوحه، تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هله
تصویر هله
((هِ لِ))
فعل امر از هلیدن، بگذار، دست بردار
فرهنگ فارسی معین
((هُ لُ))
عصاره فیل زهره را گویند که به نام های حضض و حضیض نیز خوانده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلا
تصویر هلا
((هَ))
کلمه تنبیه و ندا که برای آگاهانیدن به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هله
تصویر هله
((هَ لَ))
هذیان، حرف بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هله
تصویر هله
((اِصت.))
حرف تنبیه، هلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
((ثُ))
یک سوم، دو دانگ، نام یکی از خطوط اسلامی، یک سوم ترکه موصی در زمان فوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلو
تصویر هلو
((هُ))
درختی از تیره گل سرخیان و از دسته بادامی ها که دارای میوه آب دار شفت و هسته ناهموار درشت است. گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند
هلو پوست کنده: کنایه از شخص خوش بر و رو، خوش آب
فرهنگ فارسی معین