جدول جو
جدول جو

معنی هقو - جستجوی لغت در جدول جو

هقو
(قُ)
بیهوده گفتن، هذیان دراییدن، افسرده و تباه کردن دل کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلو
تصویر هلو
(پسرانه)
عقاب (نگارش کردی: هه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همو
تصویر همو
هم او، برای مثال کس نباشد قماردوست چو او / زآن همه طایفه هموست همو (مسعودسعد - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلو
تصویر هلو
میوه ای کروی شکل، گوشتی، درشت، پرآب و شیرین با پوست نازک به رنگ های زرد، سرخ و سبز و هستۀ درشت و سخت، درخت این میوه کوتاه با برگ های دراز نوک تیز و شکوفه های قرمز است و آن را با درخت شفتالو، بادام، آلو یا زردآلو پیوند می زنند، شخص زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجو
تصویر هجو
بدگویی کردن، برشمردن معایب کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوو
تصویر هوو
دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرو
تصویر هرو
شجاع، دلیر، حصن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَزْ زُ)
بانگ کردن کوف. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن بوم نر. (آنندراج) زقاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زقاء شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شتافتن. شتابروی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
همان چاقو است. (از آنندراج). تلفظی از ’چاقو’ در بعضی لهجه ها. آلتی تیز و برنده، دارای دسته و تیغه که اقسام کوچک و بزرگ دارد و بعضی اشخاص نیز نوعی از آن را با خود دارند. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) و رجوع به چاقو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن بر تهیگاه، دردمند شدن از تهیگاه. رسیدن چیزی به پهلو، درد گرفتن شکم از خوردن گوشت،
{{اسم}} آبگاه. تهیگاه، و آن دو باشد. قطن. پهنه (یعنی پنج مهرۀ کمرگاه) . صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: سوم از مهره ها، مهره های کمرگاه است و به تازی آن جایگاه را قطن گویند و حقو گویند و عدد آن پنج است - انتهی. جایگاه ازار بستن. (منتهی الارب). جای ازار بستن از میان پهلو. جای بستن ازار. بستن گاه ازار. میان مردم وازار. و آنجا که بند ازار بود. (مهذب الاسماء). ازاریا جای ازار بستن از میان. ج، احق. احقاء، حقاء، حقی، جای درشت و بلند از سیل. موضع درشت بلندشده از سیل. ج، حقاء، جای پر از تیر، دو کرانۀ پشته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَقْوْ)
نام آبی بدوازده میلی واقصه و بدانجا چاهی بعمق پنجاه قامت آدمی با آبی کم و غلیظ و بدانجا آثار ویران حوض و قصری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انتظار کردن کسی را و حفظ و نگاهبانی وی نمودن. (منتهی الارب). بقاوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بقاوه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ حَ)
در پی کسی رفتن. (منتهی الارب). و این مقلوب قفو است به تقدیم قاف بر فاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَن ن)
سست شدن از گرسنگی یا از بیماری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَوْ وَ)
دراز گنده اندام گول. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبو
تصویر هبو
زنی که بازن دیگردرشوهر مشترک باشد، هوو وسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاو
تصویر هاو
کلمه ایست که درهنگام حمله بر دشمن برزبان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقو
تصویر رقو
ریگ، توده گرد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی مرکب از تیغه فولادین و دسته های چوبین و آن برای بریدن و تراشیدن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقو
تصویر حقو
تهیگاه، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طقو
تصویر طقو
شتابروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقو
تصویر لقو
کژ دهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هقم
تصویر هقم
پر خور شکمباره، دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوو
تصویر هوو
دو زن که یک شوهر داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجو
تصویر هجو
شمردن معایب کسی، هجا، بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
هم او نیزوی: ... و همو (فضل چغانی) در صفت نرگس گوید. کس نباشد قمار دوست چو او زان همه طایفه هموست همو. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هقوق
تصویر هقوق
گاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرو
تصویر هرو
دلیر و شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوو
تصویر هوو
((هَ))
وسنی، دو زن که یک شوهر داشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجو
تصویر هجو
((هَ))
بدگویی، سرزنش، مذمت به شعر، حرف یا چیز بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاو
تصویر هاو
((صت.))
کلمه ای است که در هنگام حمله بر دشمن بر زبان رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلو
تصویر هلو
((هُ))
درختی از تیره گل سرخیان و از دسته بادامی ها که دارای میوه آب دار شفت و هسته ناهموار درشت است. گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند
هلو پوست کنده: کنایه از شخص خوش بر و رو، خوش آب
فرهنگ فارسی معین
ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند، ارجوحه، تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرو
تصویر هرو
((هُ))
دلیر، شجاع
فرهنگ فارسی معین