فرخنده، مبارک، مرغ سعادت، نام دختر گشتاسب پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار، پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
فرخنده، مبارک، مرغ سعادت، نام دختر گشتاسب پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار، پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
صمیمیت، یکرنگی، پاک، روشن و خالص شدن، تفریح، خوشی و خرمی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، پاکی، پاکیزگی، روشنی صفا دادن: زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن صفا داشتن: باصفا بودن، دارای لطف و طراوت بودن، ضمیر پاک داشتن صفا کردن: شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
صمیمیت، یکرنگی، پاک، روشن و خالص شدن، تفریح، خوشی و خرمی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، پاکی، پاکیزگی، روشنی صفا دادن: زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن صفا داشتن: باصفا بودن، دارای لطف و طراوت بودن، ضمیر پاک داشتن صفا کردن: شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مِثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
از سبکی پریدن. (منتهی الارب). پریدن از سبکی و فرودآمدن و افتادن و خرد شدن. (اقرب الموارد) ، سخن بسیار و بی اندیشه گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پست شدن، کم شدن چیزی، باریک گشتن. (منتهی الارب)
از سبکی پریدن. (منتهی الارب). پریدن از سبکی و فرودآمدن و افتادن و خرد شدن. (اقرب الموارد) ، سخن بسیار و بی اندیشه گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پست شدن، کم شدن چیزی، باریک گشتن. (منتهی الارب)
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی