جدول جو
جدول جو

معنی هطلی - جستجوی لغت در جدول جو

هطلی
(هََ طَ لا / هََ لا)
ابل هطلی، شتران فرومانده در راه و یا واگذاشته بی ساربان، ناقه هطلی، شتر مادۀ آهسته رو و کاهل و بطی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هولی
تصویر هولی
کره اسبی که هنوز زین بر پشت او نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هطل
تصویر هطل
باران پیاپی که با قطره های درشت باشد، ابری که پیوسته ببارد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لی ی)
منسوب به هدل که عبارت است از قبیلۀ اخوقریظه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ لا)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شتران به چراگذاشتۀ بی شتربان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان که مرکب از 400 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لی ی)
بچۀ گوسپند پای بسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی سوم مادۀ قبل شود
مطلیّه. قطران مالیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَلْ لا)
دائم المرض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسیری که امید رهائیش نباشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بچۀ پای بسته. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود، درمی اندوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مطلا شود. درهم مطلی. درم اندوده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَلْ لی)
آنکه قطران میمالد، آنکه بیمارداری می کند، دشنام دهنده، سرودگوینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
کره اسبی که هنوز زین نکرده باشند و به هندی آهسته و هموار باشد. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
در هندی نام عیدی و جشنی است، (برهان) (آنندراج)، این جشن را در اوائل فصل بهار برپا می کنند، (فرهنگ عمید)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ /هََ طَلْ لَ)
دزد و راهزن، گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هطل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ طَلْ لَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب). جماعت مردم. (اقرب الموارد) ، لشکر گران، مرد دراز تناور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
مارها. واحد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان دارای 230 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غله، حبوب، لبنیات، توتون، پنبه، میوه و قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ لا)
نام گیاهی است. (ناظم الاطباء). گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ لی ی)
منسوب به هذیل بن مدرکه بن الیاس بن مضر که پدر حیی است از مضر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رطل، آنکه رطل باده کشد. (فرهنگ فارسی معین) :
من به نیروی عشق و عذر شراب
کردم آنها که رطلیان خراب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
لازم کردن بازی و شادمانی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندوده شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطران مالیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطران به خویشتن مالیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نم نم باران، اشک ریزان باران سست پیوسته، باران پیاپی که دارای قطرات بزرگ متفرق باشد، اشک پیاپی، باران هطل باریدن آسمان، اشک راندن چشم. (باران) پیوسته ومداوم. توضیح لامعی دربیت ذیل بصورت هطل آورده: (جایی همی بینم خراب اندرمیان اوسحاب آتش زده کاه کراب ازقوت برق وهطل)، (ابر) که پیوسته بارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلی
تصویر طلی
کالبد، خواهش نفس
فرهنگ لغت هوشیار
سخت بیمار، بسیار بیمار، زندانی همیشگی: زندانی که امید رهایی اش نباشد ماله، لور کند تنگ (لور کند مسیل) روغن مالی شده، مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
نام کودک هوشیار وزبروزرنگی است که قهرمان یکی از افسانه های کودکانه است ودرآن افسانه باهوشیاری خودنقشه دشمن راحدس می زند وعقیم می سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزلی
تصویر هزلی
هزلی در فارسی تماخره ای لاغی منسوب به هزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطلی
تصویر رطلی
منسوب به رطل، آنکه رطل باده کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هطلس
تصویر هطلس
گرگ، راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلی
تصویر مطلی
روغن مالی شده، مذهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالی
تصویر هالی
ستاره دنباله دار منظومه شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال
فرهنگ فارسی معین
((هَ تُ))
نام کودک هوشیار و زبر و زرنگی است که قهرمان یکی از افسانه های کودکانه است و در آن افسانه با هوشیاری خود نقشه دشمن را حدس می زند و عقیم می سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هولی
تصویر هولی
((هَ))
کره اسبی که هنوز زین بر پشت آن نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلی
تصویر طلی
((طَ))
زر ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلی
تصویر طلی
((طِ))
طلا، زر
فرهنگ فارسی معین
چاق و پرگوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی
گردنه ای در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی