جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با طلی

طلی

طلی
طلا، زر، ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت، برای مِثال وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / که هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی - ۱۲۰)، ضماد، مرهم، اندودن قطران، روغن یا دارو بر بدن
طلی
فرهنگ فارسی عمید

طلی

طلی
لذت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، طلا. زر (در اصطلاح فارسی). رجوع به طلا شود: و بر او صفت کین افراسیاب ازاول تا به آخر به طلی نقش کرده. (تاریخ طبرستان).
وجود مردم دانا مثال زرّ طلیست
که هر کجا که رود قدر وقیمتش دانند.
سعدی (گلستان).
، طلاء. اندودنی. مالیدنی. رجوع به طلاء شود:
در زنخدان سَمَن، سیمین چاهی کندند
بر سر نرگس مخمور طلی پیوندند.
منوچهری (دیوان ص 286).
و طلیهاء خنک و تر بر سینه می باید نهاد چون لعاب اسیغون و آب برگ خرفه... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

طلی

طلی
بچگان ریزۀ گوسفند. ج، طلیان. (منتهی الارب). بزغاله. (مهذب الاسماء). بچۀ کوچک غنم که بفارسی بزغاله گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، بچۀ پای بسته، چرک دندان. گویند: باسنانه طلی، ای قلح. (منتهی الارب). زردی دندان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

طلی

طلی
کالبد. (منتهی الارب). شخص. (منتخب اللغات) ، قطران مالیده، مرد نیک بیمار. ج، اطلاء. (منتهی الارب). مرد سخت بیمار. (منتخب اللغات) ، خواهش نفس. گویند: قضا طلاه، ای هواه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

طلی

طلی
قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب). اندودن. (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن... طلی خایه وطلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی شکستگی و طلی ضلع و طلی سوختگی و طلی نقرس... را. (نوروزنامه). فیقلعونه (یقلعون الانیون) و یطلونه علی ازجّه النشاب. (ابن البیطار)، بازداشتن، پای بچۀ چهارپایان بستن. (دهار). گویند:طلیت الطلاء، اذا ربطته و جسته، چرکین شدن دندان. (منتهی الارب). زرد شدن دندان. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا