جدول جو
جدول جو

معنی هشاشت - جستجوی لغت در جدول جو

هشاشت
شاد شدن، شادمانی و گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، مباسطه، تحتّم، ابرو فراخی، انبساط، روتازگی، مباسطت، تبذّل، طلاقت، بشر، بشاشت، تازه رویی
تصویری از هشاشت
تصویر هشاشت
فرهنگ فارسی عمید
هشاشت
(قَ لَ)
شادمانی نمودن. شادی کردن. خوشرویی: بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد. (سندبادنامه). رجوع به هشاشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشاشت
تصویر بشاشت
خوشحالی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تبذّل، انبساط، طلاقت، تازه رویی، مباسطه، مباسطت، ابرو فراخی، روتازگی، هشاشت، بشر، تحتّم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بشاشه. مأخوذ از تازی، خوشرویی و شادمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازه رویی. خوبرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). گشاده رویی. (تفلیسی). تازه رویی و شادمانی. (آنندراج). شادی. شادانی. شادمانی. طلاقت وجه. سرور. اهتزاز:
بینادلان ز گفتۀ من در بشاشت اند
کوری این گروه که جز در حزن نیند.
خاقانی.
، دانه ای است که دوای چشم است و چشمک و چاکسو نیز گویند. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(هََ شْ شا شَ)
قربه هشاشه، مشکی که از وی آب چکد به سبب تنکی پوست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و السید عاصم آن را به تخفیف ضبط کرده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ حَ)
شادمانی و سبکی نمودن، خورسند شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هشاش شود، نرم و سست شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ژان لسنه. قهرمان فرانسوی. وی در حدود سال 1454 میلادی در بوه متولد شد. شهرت هاشت از آنجاست که زادگاه خود را که در سال 1472 میلادی در محاصرۀ شارل لو ته مرر قرار گرفته بود بگشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشاشت
تصویر بشاشت
گشاده روئی، شادانی، اهتزار، خوبروئی وشادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
هشاشه در فارسی شادمانی تازه رویی -1 شادمانی نمودن، شادمانی تازه رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشاش
تصویر هشاش
خندان رو، نان نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاشت
تصویر بشاشت
((بَ شَ))
خوش رویی، سرزندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشاشه
تصویر هشاشه
((هَ ش))
شاد شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
ابتسام، خوش رویی، خوشی، شادمانی، نشاط، گشاده رویی، تازه رویی، خوش منشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واداشتن، تکیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی