معنی هشاشه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با هشاشه
هشاشه
- هشاشه
- هشاشه در فارسی شادمانی تازه رویی -1 شادمانی نمودن، شادمانی تازه رویی
فرهنگ لغت هوشیار
هشاشه
- هشاشه
- قربه هشاشه، مشکی که از وی آب چکد به سبب تنکی پوست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و السید عاصم آن را به تخفیف ضبط کرده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هشاشه
- هشاشه
- شادمانی و سبکی نمودن، خورسند شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هشاش شود، نرم و سست شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هشاشت
- هشاشت
- شاد شدن، شادمانی و گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، مُباسَطِه، تَحَتُّم، اَبرو فَراخی، اِنبِساط، روتازِگی، مُباسَطَت، تَبَذُّل، طَلاقَت، بِشر، بَشاشَت، تازِه رویی
فرهنگ فارسی عمید