جدول جو
جدول جو

معنی هزم - جستجوی لغت در جدول جو

هزم
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
تصویری از هزم
تصویر هزم
فرهنگ فارسی عمید
هزم
(هََ زِ)
اسب منقاد و رام. (منتهی الارب). فرس مطیع، فرس هزم الصوت، که صدایش به صدای رعد ماند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هزم
(هََ زَ)
بانگ کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هزم
(هََ)
جایی است از مدینه
لغت نامه دهخدا
هزم
مهربانی کردن بر کسی
تصویری از هزم
تصویر هزم
فرهنگ لغت هوشیار
هزم
((هَ))
شکست دادن و پراکنده کردن دشمن
تصویری از هزم
تصویر هزم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرم
تصویر هرم
پیر، فرتوت، کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزم
تصویر بزم
جشن، مهمانی، مجلس عیش و عشرت و باده گساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرم
تصویر هرم
بسیار پیر و کهن سال شدن، پیری، فرتوتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هام
تصویر هام
همّ، حزن انگیز، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدم
تصویر هدم
خراب کردن بنا، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، نبرد، پیکار، رزمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزت
تصویر هزت
نشاط و خرمی، صدای رعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرم
تصویر هرم
جسم مخروطی شکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیر الاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک راس مشترک منتهی شوند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ زِ مَ)
سخت جوشان: قدر هزمه، دیگ سخت جوشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَنْ نُ)
شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکسته شدن عصا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن کمان و تندر و رعد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دریده گشتن مشک از خشکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ زِ)
ناکس و فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ زْ زَ)
قصب مهزم، نی که شکسته و شکافته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مهزم، مشک که با خشکی برهم تا خورده باشد. (از اقرب الموارد). متهزم. و رجوع به متهزم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ رَ / رِ)
دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن، بر کنار رود خانه امام زاده ابراهیم در 12 گزی غرب فومن و 4 هزارگزی جنوب غربی بازار شفت و در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 947 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه پسینمان و محصولات عمده اش برنج و ابریشم و چای و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ می ی)
منسوب به هزم که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ می ی)
منسوب به هزمه که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
یکی از هزم، هر جای نشیب و مغاک. ج، هزم، هزوم، مغاکچۀ ترید و سیب و جز آن که از غمز انگشت پیدا آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزمه
تصویر هزمه
نشیب سرازیر، مغاک گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم
تصویر جزم
امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهم
تصویر زهم
بوی بد، پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزم
تصویر آزم
ناب، نیش، پرهیزکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزم
تصویر آزم
دندان نیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
حالت تهاجم گرفتن، مورد حمله قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی