جدول جو
جدول جو

معنی هزع - جستجوی لغت در جدول جو

هزع(هَُ زَ)
شیر بسیار سخت شکننده شکار. (منتهی الارب). هزّاع. (اقرب الموارد). رجوع به هزاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فزع
تصویر فزع
ترس، بیم، هراس، ناله و زاری، فریاد
فزع اکبر: ترس و بیم روز قیامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزم
تصویر هزم
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزد
تصویر هزد
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سگ لاب، قندس، سقلاب، بیدست، سمور آبی، بیدستر، بادستر، ویدستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزع
تصویر جزع
اظهار حزن و دلتنگی، بی تابی، ناله وزاری، ناشکیبایی، ناشکیبایی کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزع
تصویر نزع
کندن چیزی از جایی، جان کندن، جان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزت
تصویر هزت
نشاط و خرمی، صدای رعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزع
تصویر جزع
سنگی سیاه با خال های سفید، زرد و سرخ که در معدن عقیق پیدا می شود، مهرۀ یمانی، کنایه از چشم زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ دُ)
ناخوش و ترشرو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعبس. (اقرب الموارد) ، ناشناخته گردانیدن خود را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنکر. یقال: تهزع فلان لفلان، ای تنکر. (اقرب الموارد) ، پریشان رفتن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن شتر در رفتار از شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، جنبیدن نیزه و شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، شکسته شدن چوب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
پسین تیر که در کیش ماند، ردی باشد یا جید. یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند، یا ردی تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آخر تیر که در جعبه بماند. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزم
تصویر هزم
مهربانی کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاع
تصویر هزاع
تک، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوع
تصویر هوع
هراش (تهوع)، آز، دشمنی دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
جنبش، شادمانی نشاط، آوازجوشش دیگ، تردد بانگ رعد، نوعی ازحرکت شتر. یا درهزت آوردن، به جنبش درآوردن باهتزاز درآوردن: (... واستعطافی نمودکه اعظاف محبت اورا درهزت آورد) یک بارجنباندن تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
شادی آور، سبکرفتار: اسپ آوازرعد بانگ تندر، آواز طرب انگیز سرودمفرح، صدایی که درآن خشونت وغلظتی باشد، بحریست ازبحورعروضی که ازتکرار جزو (مفاعیلن) تشکیل شود. یا هزج مثمن سالم. ازتکرار چهاربار مفاعیلن حاصل شود: (مکن درجسم وجان منزل که این دونست وآن والامفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قدم زین هردوبیرون نه نه اینجاباش نه آنجا مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)، آواز هفدم ازهفده بحراصول قدما
فرهنگ لغت هوشیار
زیاندیده، دشوار، گول زدن: با چوبدستی، گران کردن نرخ، خندیدن، بی اندیشه خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزق
تصویر هزق
شادمانی تندر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تماخره لاغ بیهوده کار هرزه کار مزاج کردن بیهوده گفتن، مزاح شوخی، مزاح آمیز وغیرجدی، مقابل جد: (بردشمن توخنددگردون چومردعاقل برهزلهای حجی برژاژهای طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاع
تصویر هاع
آزمند، بد دل، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
بومهن تنبه زمین لرزه، آشوبگر شهر آشوب: زن هزت در فارسی شادمانی، آوای جوشش، آوای تندر، فراخ خویی خرسندی یک بارجنباندن تحریک. نوع جنباندن تحریک: (کاین تانی پرتورحمان بود وان شتاب ازهزه شیطان بود) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهزع
تصویر اهزع
واپسین تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزع
تصویر نزع
جان کندن، دم بازپسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزع
تصویر قزع
دیگ افزار داربوی، تخم پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزع
تصویر فزع
هراس، ترس، ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزع
تصویر بزع
نشتر زدن نیش زدن: دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزع
تصویر جزع
((جَ زَ))
بی تابی کردن، ناشکیبایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزع
تصویر جزع
((جَ یا جِ))
مهره اسب یمانی آمیخته از دو رنگ سیاه و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزع
تصویر فزع
((فَ زَ))
ترس، بیم، ناله، زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزع
تصویر نزع
((نَ))
حالت جان کندن، احتضار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزه
تصویر هزه
((هَ زِّ))
تحریک، یک بار جنباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزم
تصویر هزم
((هَ))
شکست دادن و پراکنده کردن دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزل
تصویر هزل
((هَ))
مسخرگی، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی معین