جدول جو
جدول جو

معنی هزارگان - جستجوی لغت در جدول جو

هزارگان
(هََ / هَِ)
هزاران. هزار: هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. (تاریخ بیهقی) ، مرتبۀ چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است
لغت نامه دهخدا
هزارگان
الوف درمراتب عدد: (وچهارم مرتبه الوف نام است. واندراوازهزارتانه هزاربود و افزودن هزارگان)
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
فرهنگ لغت هوشیار
هزارگان
نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
بازرگان، برای مثال از خطر بندد خطر ز آن رو که سود ده چهل / برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان (لغتنامه - بازارگان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظارگان
تصویر نظارگان
نظّاره، جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارجشان
تصویر هزارجشان
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارشاخ
تصویر هزارشاخ
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
آنکه کالا را به صورت عمده خرید و فروش می کند، تاجر، سوداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارکشان
تصویر هزارکشان
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 350 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سارها و محصول عمده اش غله و نخود است. شامل دو قسمت به نام هزاران پائین و بالاست که یک هزار گز از یکدیگر فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزاردیناری. آنچه هزار دینار ارزد یا هزار مثقال طلا در آن باشد: خلعت پوشانید که کمر هزارگانی بود در آن خلعت. (تاریخ بیهقی). پیش آمد کمر زر هزارگانی بسته با کلاه دوشاخ و ساختش هم هزارگانی بود. (تاریخ بیهقی) ، پرارزش و گرانبها:
ور خود تو کشی به دست خویشم
کاری باشد هزارگانی.
سنایی.
خاقانی را به دولت تو
کار سخنان هزارگانی است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارجشان
تصویر هزارجشان
هزارگوشان سیاه دارو کرمه البیضا نخوش. توضیح عنب الحیه میوه آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارچشان
تصویر هزارچشان
هزارگوشان سیاه دارو کرمه البیضا نخوش. توضیح عنب الحیه میوه آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
هزارتو هزارلا، شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود، سبحه ای که دارای هزاردانه یاقریب به آن باشد، گل صدبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارشاخ
تصویر هزارشاخ
هزارگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارکشان
تصویر هزارکشان
هزارگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی پایا ازتیره کدوئیان که دارای ریشه ضخیم وغده ای ماننداست این گیاه دارای ساقه بالارونده است وبکمک پیچک های خودبسهولت ازگیاهان مجاور بالامیرود برگهایش منفردودارای 5 قطعه مشخص وگلهایش زردرنگ مایل به سبزاست میوه اش سته وکروی وپس ازرسیدن قرمز رنگ میشود وشامل 6 دانه است. ریشه این گیاه ضخیم وغده ای آبداروبرنگ سفیدمایل به سبزاست وغالبا وزن آن دریک گیاه چندساله بیش از 2 کیلو گرم است طعم آن بسیارتند وتلخ است. ریشه این گیاه تنهاقسمت مورداستفاده آن است ومعمولا درفصل بهار تاپائیر آنرا اززمین خارج کرده وبصورت قطعات کوچک درمی آورند ودربرابر آفتاب خشک می کنند درهنگام قطع ریشه شیره ای بنام آب بریون ازآن خارج میشود که گاهی بعنوان مسهل مصرف میشوددرریشه این گیاه نشاسته وصمغ ویک رزین بنام بریورزین ویک مادهءالکلی بنام تریونول ودوماده موثر و تلخ بنام بریونین وبریونتین یافت میشود. ریشه این گیاه دراکثرنقاط ایران (درسراسر رشته البرز وآذربایجان) بفراوانی میروید وبعلاوه دراروپای غربی و مرکزی وشمال آفریقا نیزفراوان است الفاشر الفاسری الفسیر فاشره فاشرا کرمه البیضا خالق الشعر انبلس لوقی کرمه بیضا عنب ابیض فشرا آلاملک ارجالون کرم دشتی کرم شائکه اساس لونی هزارچشان هزارکشان الاملیک تاک صحرائی اغلیطوس نخوشی نخوشکی تاک سپید اوزون گلی فاشار هزارفشان هزاطه افشان هذاافشان حلیلوطنظقااصمه بیاض فاشره بیان قباغی باشرا کتبنا کدوی دشتی سپید تاک هزاشاخ سپتاک شش بندان. توضیح یکی ازگونه های این گیاه مار دارو میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارمین
تصویر هزارمین
عددترتیبی برای هزار، درمرحله هزارم
فرهنگ لغت هوشیار
این رمن ساختگی را به هر دو گونه برخی از سرایندگان در چامه های خود آورده اند بینندگان گروه بیننده تماشاگران: لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد، بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید: آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره... (منوچهری. د. 134)، جمع نظارگان: آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. (منوچهری. چا. کازیمیرسکی ج 1 ص 177) توضیح در شعر بتخفیف هم آید: ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک. (خاقانی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارگاه
تصویر مزارگاه
زیارتگاه، جای زیارت
فرهنگ لغت هوشیار
واحدمقدار (درهم ودینار) یا کمرهزارگانی. (منتهای خلعت وبخششی بوده است که درباره عمال بسیار محتشم مانندوزیر وسالار هندوستان میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگون
تصویر هزارگون
ترکیبی است ازهزار (عددمعروف) وگون بمعنی قسم ونوع است: (اگر هزارگون چرک وچربش بچکد برخلق وبروآن ظاهرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستارگان
تصویر ستارگان
جمع ستاره، عبارتند از زحل، مریخ، زهره، عطارد، مشتری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
آزاده، احرار، جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
تاجر سوداگر بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
((دِ))
ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
((زَ))
بازارگان، تاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
تاجر، بازرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
((~. نِ))
هزارلا، بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارتو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمارگان
تصویر شمارگان
تیراژ، تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
تاجر
فرهنگ واژه فارسی سره