جدول جو
جدول جو

معنی هزارجشان

هزارجشان
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
تصویری از هزارجشان
تصویر هزارجشان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هزارجشان

هزارجشان

هزارجشان
هزارگوشان سیاه دارو کرمه البیضا نخوش. توضیح عنب الحیه میوه آنست
هزارجشان
فرهنگ لغت هوشیار

هزارجشان

هزارجشان
به معنی هزارفشان است که تاک صحرایی باشد، و آن بسیار بلند می شود و بر درختها می پیچد، و معنی آن هزار گز است، چه جشان به معنی گز باشد و خوشۀ آن زیاده بر ده دانه نمیشود و به جهت دباغت کردن پوست و چرم به کار برند. (برهان) .به معنی هزار ذراع، نباتی است شبیه به رز در برگ و شاخ. (یادداشت به خط مؤلف). ابن بیطار از ابن حسان روایت کند که کلمه فارسی و به معنی هزار ذراع (است) . (از یادداشت دیگر مؤلف). فاشرا. هزارافشان. کرم دشتی. (یادداشت به خط مؤلف). به فارسی فاشراست. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به هزارافشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا

هزارکشان

هزارکشان
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سِپیدتاک، سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارشاخ، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون، بَرْوانیا
هزارکشان
فرهنگ فارسی عمید

هزارچشان

هزارچشان
هزارگوشان سیاه دارو کرمه البیضا نخوش. توضیح عنب الحیه میوه آنست
هزارچشان
فرهنگ لغت هوشیار

هزارچشان

هزارچشان
رجوع به هزارجشان و هزارافشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا

هزارجوشان

هزارجوشان
در ترجمه صیدنه نام هزارجشان چنین ضبط شده است (با واو). رجوع به هزارجشان شود
لغت نامه دهخدا

هزارکشان

هزارکشان
نباتی است شبیه به تاک انگور اما خاردار. تارهایی دارد که مانند تاک بر مجاور خود می پیچد و ثمر آن سرخ و به قدر نخودی است و ثمر آن را سیاهدارو گویند و بیخ آن را عودالحیه خوانند. هزارافشان نیز گویند و هزارجشان معرب آن است و معنی آن هزارشاخ است، از کثرت تارها. به فارسی ماردار گویند و به شیرازی نخوشی یعنی ’نخشکی یا خشک نشوی’ زیرا که در زمستان خشک نشود، و نامهای بسیاری از او در هر لغتی نقل شده... (انجمن آرا). رجوع به هزارجشان و هزارافشان شود
لغت نامه دهخدا

هزارفشان

هزارفشان
هزارافشان. هزارجشان. رجوع به هزارافشان و هزارجشان و هزارکشان شود
لغت نامه دهخدا