جدول جو
جدول جو

معنی هزء - جستجوی لغت در جدول جو

هزء
(تَ)
فسوس کردن به کسی. (منتهی الارب). فسوس. (ترجمان جرجانی) (اقرب الموارد). در اقرب الموارد به فتح اول و سکون دوم هم ضبط شده
شکستن چیزی را، به سرما کشتن شتر را، جنبانیدن راحله را و حرکت دادن، مردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزت
تصویر هزت
نشاط و خرمی، صدای رعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزم
تصویر هزم
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزء
تصویر جزء
بخش، قسمت یا پاره ای از چیزی، مفرد واژۀ اجزاء
کنایه از دون پایه، هر یک از بخش های سی گانۀ قرآن
جزء جمع: ارزیابی مالیاتی
جزء لایتجزا: ذره ای که قابل تجزیه نباشد، در فلسفه جوهر فرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزد
تصویر هزد
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سگ لاب، قندس، سقلاب، بیدست، سمور آبی، بیدستر، بادستر، ویدستر
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض بحری از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن»، آواز طرب آور، سرود طرب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزء
تصویر رزء
مصیبت بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزت
تصویر هزت
جنبش، تکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزه
تصویر هزه
تکان، جنبش، تحریک، برای مثال کاین تانی پرتو رحمان بود / وآن شتاب از هزّۀ شیطان بود (مولوی - ۶۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
جنبش، شادمانی نشاط، آوازجوشش دیگ، تردد بانگ رعد، نوعی ازحرکت شتر. یا درهزت آوردن، به جنبش درآوردن باهتزاز درآوردن: (... واستعطافی نمودکه اعظاف محبت اورا درهزت آورد) یک بارجنباندن تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تماخره لاغ بیهوده کار هرزه کار مزاج کردن بیهوده گفتن، مزاح شوخی، مزاح آمیز وغیرجدی، مقابل جد: (بردشمن توخنددگردون چومردعاقل برهزلهای حجی برژاژهای طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
شادی آور، سبکرفتار: اسپ آوازرعد بانگ تندر، آواز طرب انگیز سرودمفرح، صدایی که درآن خشونت وغلظتی باشد، بحریست ازبحورعروضی که ازتکرار جزو (مفاعیلن) تشکیل شود. یا هزج مثمن سالم. ازتکرار چهاربار مفاعیلن حاصل شود: (مکن درجسم وجان منزل که این دونست وآن والامفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قدم زین هردوبیرون نه نه اینجاباش نه آنجا مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن)، آواز هفدم ازهفده بحراصول قدما
فرهنگ لغت هوشیار
زیاندیده، دشوار، گول زدن: با چوبدستی، گران کردن نرخ، خندیدن، بی اندیشه خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزق
تصویر هزق
شادمانی تندر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزم
تصویر هزم
مهربانی کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
بومهن تنبه زمین لرزه، آشوبگر شهر آشوب: زن هزت در فارسی شادمانی، آوای جوشش، آوای تندر، فراخ خویی خرسندی یک بارجنباندن تحریک. نوع جنباندن تحریک: (کاین تانی پرتورحمان بود وان شتاب ازهزه شیطان بود) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزج
تصویر هزج
((هَ زَ))
آواز، سرود، بحری از عروض بر وزن چهار بار مفاعیلن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزت
تصویر هزت
((هِ زَّ))
جنبش، حرکت، شادمانی، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزه
تصویر هزه
((هَ زِّ))
تحریک، یک بار جنباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزد
تصویر هزد
((هَ زَ))
بیدستر، سگ آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزل
تصویر هزل
((هَ))
مسخرگی، مزاح، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزم
تصویر هزم
((هَ))
شکست دادن و پراکنده کردن دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزء
تصویر رزء
((رُ))
مصیبت بزرگ، پیش آمد بد، جمع ارزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزء
تصویر جزء
((جُ))
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، جمع اجزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزء
تصویر جزء
((جُ))
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، سالک راه خدا، مقابل کل، مفرد اجزاء، جزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزء
تصویر جزء
بند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جزء
تصویر جزء
Component
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جزء
تصویر جزء
компонент
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جزء
تصویر جزء
Bestandteil
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جزء
تصویر جزء
компонент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جزء
تصویر جزء
komponent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جزء
تصویر جزء
组件
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جزء
تصویر جزء
componente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جزء
تصویر جزء
componente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی