جدول جو
جدول جو

معنی هرکوله - جستجوی لغت در جدول جو

هرکوله(هَِ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار بزرگ سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دختر چاق برجسته سرین و ابوعبیده گوید: الضخمه الاوراک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
طعنه، سرزنش
گرز گران، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، عمود، مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هروله
تصویر هروله
تند راه رفتن، نوعی حرکت بین راه رفتن و دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرکول
تصویر هرکول
مرد قوی، پهلوان، در علم نجوم از صورت های فلکی نیم کرۀ شمالی، الجاثی علی رکبتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
کسی که هرکاری را بلد باشد و به همۀ کارها دست بزند، همه کاره
دیگ سنگی که در آن آش یا آبگوشت طبخ می کنند
پیک، قاصد
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، آیشنه، زبان گیر، متجسّس، ایشه، خبرکش، منهی، رافع، راید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغوله
تصویر مرغوله
مرغول
مرغوله کشیدن: در موسیقی آواز خواندن، برای مثال کنون کز سر سرو و پای صنوبر / کشد مرغ مرغوله و لاله ساغر (امیدی- مجمع الفرس - مرغوله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسوله
تصویر برسوله
معجونی که با مغز گردو و داروهای مقوی تهیه می شود، برای مثال روح ما را عصا می صافی ست / نه معاجین و بنگ و برسوله (نزاری - مجمع الفرس - برسوله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرروزه
تصویر هرروزه
ویژگی کاری که هرروز انجام بدهند، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ / هَِ)
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
خرقۀ پاره که از دامن پیراهن کهنه شکافته گردد. (منتهی الارب). التی تتشقق من اسافل القمیص کالرعبوله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
قرصی باشد که در آن جوز و بسباس و بنگ و دیگر ادویه گرم کنند و بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) :
روح ما را عصا می صافی است
نه معاجین و بنگ و برسوله.
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رفتاری میان دویدن و رفتن و دویدن بعد عنق و شتاب رفتن. (منتهی الارب). نوعی از رفتار که پویه نیز گویند. (ناظم الاطباء). شتاب کردن در رفتن کمتر از خبب یا بین عدو و مشی. (اقرب الموارد) :
کرده پندازی گرد تله ای هروله ای
تا درافتاده به حلقش در مشکین تله ای.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 189).
گفت: نی. گفتمش: بوقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ کِ لَ / هََ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
گرز (گران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراکله
تصویر هراکله
کوهه گاه گرد آمدنگاه کوهه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروله
تصویر هروله
تند راه رفتن، لی لی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرساله
تصویر هرساله
همه سال همه ساله
فرهنگ لغت هوشیار
علف مروارید. توضیح بنظرمیرسد که شرقیان مفهوم این لغت را درست ندانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
همه کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگونه
تصویر هرگونه
(مبهم) هرقسم هرنوع: (هرگونه مطلب ومدعایی که داشتند بانجام مقرون گشت) یا ازهرگونه. ازهرقسم: (ازهرگونه نوازشی وتربیت که درباره تو بظهور پیوندد عالمیان متعجب بمانند) یا به هرگونه. بهرقسم باهرنوع: بهرقسم (وآنچه درآنموضع ماند بهرگونه قازورات وپلیدیها ملوث ومکدر ساختند)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که درهرروز یک بار انجام پذیرد، پیوسته دایما، سوره ای یادعایی یااسمی که هرروز آنرابایدبخوانند، ورد
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده مجعد: جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد، (حدیقه)، زلف بر پیچیده زلفی که آنرا شاخ شاخ کنند و بعد از آن پیچند، تحریر نغمه و آواز، آواز مطربان و مرغان: تو و دست دستان و مرغول مرغان که از غول صد دست دستان نماید. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرسول جمع مرسولات: با سوارانی که اشیا و اجناس مرسوله آزاد خان رالله توضیح این کلمه در عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوله
تصویر محکوله
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربوله
تصویر قربوله
پاپیتال پیچک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوله
تصویر فراوله
ایتالیایی تازی گشته توت فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبه
تصویر سرکوبه
((سَ بَ یا بِ))
گرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغوله
تصویر مرغوله
((مَ لِ))
طره دستار، موی پیشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرکاره
تصویر هرکاره
((هَ رِ))
همه کاره، کسی که به هر کاری دست بزند، پیک، قاصد، جاسوس، دیگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرروزه
تصویر هرروزه
((هَ زِ))
پیوسته، دایماً، آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد، سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرکول
تصویر هرکول
((هِ))
رب النوع قدرت و نیرو در افسانه های یونان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هروله
تصویر هروله
((هَ وَ لِ))
پویه، نوعی از حرکت بین راه رفتن و دویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسوله
تصویر مرسوله
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره