معنی هرکول - فرهنگ فارسی معین
معنی هرکول
- هرکول((هِ))
- رب النوع قدرت و نیرو در افسانه های یونان
تصویر هرکول
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با هرکول
هرکول
- هرکول
- مرد قوی، پهلوان، در علم نجوم از صورت های فلکی نیم کرۀ شمالی، الجاثی علی رکبتیه
فرهنگ فارسی عمید
هاکول
- هاکول
- انیدرید ارسینو را گویند که عبارت از اکسید سفید رنگ ارسنیک میباشد و در تداول عامه مرگ موش خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
هرمول
- هرمول
- پاره ای از موی باقیمانده در گرد سر، پارۀ پر و پشم باقیمانده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی برکندۀ افتاده. (منتهی الارب). ج، هرامیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هرکیل
- هرکیل
- دختر شگرف اندام نیکوخلفت خوشرفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرکوله شود
لغت نامه دهخدا