جدول جو
جدول جو

معنی هرکند - جستجوی لغت در جدول جو

هرکند
(هَِ)
دریایی است در اقصی بلاد هندوستان میان چین و هند و جزیره سراندیب در آن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرکند
تصویر کرکند
سنگی سرخ رنگ شبیه یاقوت، لعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرچند
تصویر هرچند
هرقدر، هراندازه، (حرف) اگرچه، برای مثال هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم / هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم (حافظ - ۶۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکند
تصویر ترکند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ)
دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
شهری است بزرگ به هندوستان واز پادشاهی دهم است بر کران دریا. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
رودخانه ای است بسیار عظیم در نواحی جرجان که از آن جز به شناوری و کشتی نتوان گذشت. (برهان). چون به حدود استرآباد رسد از پهلوی آق قلعه گذر کرده به دریای خزر میریزد. (آنندراج). رودی است بحدود خراسان که آن را رود هرند خوانند. از کوه طوس برود. بر حدود آستو و جرمکان برود و میانۀ گرگان ببرد و به شهر آبسکون برودو به دریای خزران افتد. (حدود العالم) :
سخن از چشمۀ چشمم که هرندی است روان
چون هرندش بروانی سوی جرجان ببرد.
ابن یمین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََچَ)
رجوع به ذیل کلمه ’هر’ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ دِ جَ)
دهی است در 99 هزارگزی تبریز میان مرند و رال و در آنجا ایستگاه خطآهن است. (یادداشت به خط مؤلف). مردم آنجا به فارسی سخن گویند. (یادداشت دیگر). رجوع به هرزندات، هرزند جدید و هرزند عتیق و هرزند کهنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کی یَ)
پایتخت سغدیان در لشکرکشی اسکندر. برخی آن را همان سمرقند دانسته اند. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1701)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
سنگی است شبیه به یاقوت سرخ که در نزد بعضی لعل عبارت از آن است و بعضی جوهری جداگانه دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم فارسی است سنگی شبیه به یاقوت سرخ و نزد بعضی عبارت از لعل است و بعضی جنس دیگر دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه). جوهری احمر و تیره رنگ. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
فرکن. زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد، جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان) :
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی و فرکند.
بوالعبیر عنبر.
چگونه راهی ؟ راهی درازناک و عظیم
همه سراسر فرکند و جای خاره و خار.
بهرامی سرخسی.
، گذرگاه آب را می گویند مطلقاً، خواه در روی زمین، یا در زیر زمین یا در دیوار باشد، شمر و غدیر را نیز گفته اند و آن جایی باشد از زمین که آب در آن ایستاده باشد، هر چیز ازهم ریخته و پوسیده را هم میگویند. (برهان). رجوع به فرکن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
زرآکنده. به زرآمیخته. مطلاشده. زرکوب شده:
دین فروشی کنی که تا سازی
بارگی نقره خنگ و زین زرکند.
سنائی.
ز خاک شمس فلک زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
خاقانی.
رجوع به زرگند شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
دهی از دهستان آختاچی بوکان تابع مهاباد است و 694 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مذهبی از علم نجوم هندیان مقابل سندهند و ارجبهر. (قاضی صاعد اندلسی).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
مرد ضخیم و تنومند، حقه زدن. سر کسی را کلاه گذاشتن. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب برگ زدن ذیل برگ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شهری است در طرف ترکستان در نزدیکی جند، و از آن تا خوارزم حدود ده روز راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرچند
تصویر هرچند
هر اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرکند از سنگ های بها دار، کرگدن سنگی است سرخ شبیه یا قوت
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکند
تصویر ترکند
تزویر و مکر و حیله و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکند
تصویر کرکند
((کَ کَ))
سنگی است سرخ رنگ شبیه یاقوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرکند
تصویر زرکند
((زَ کَ))
چیزی که در آن پاره هایی از طلا به کار رفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرچند
تصویر هرچند
((هَ چَ))
اگر چه
فرهنگ فارسی معین
اگرچه، ولو
فرهنگ واژه مترادف متضاد