جدول جو
جدول جو

معنی هرناشک - جستجوی لغت در جدول جو

هرناشک
(هََ رَ)
دهی است از دهستان جوزم دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد که در 33 هزارگزی شمال شهر بابک و ده هزارگزی راه جوزم به شهر بابک قرار دارد. جایی کوهستانی، معتدل و دارای 176 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود محصول عمده اش غله و کار مردم زراعت و هنر دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرواک
تصویر هرواک
(پسرانه)
نام دیگر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناک
تصویر فرناک
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارناک
تصویر ارناک
(پسرانه)
رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرناک
تصویر پرناک
(دخترانه)
جوان، برنا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هراکش
تصویر هراکش
بخش اول محصولات کشاورزی که زودتر کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرناک
تصویر زهرناک
زهردار، دارای زهر، زهرآلود، سمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتاشک
تصویر برتاشک
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، بوماران، فاخور، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برناک
تصویر برناک
جوان، آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کم تجربه، مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بُ)
جوان. (برهان). مرد جوان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پرپر: غداف، کرکس پرناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام دو تن از پادشاهان خانوادۀ پنت که پس از سلسلۀ اول فرمان روایان کاپادوکیه جانشین آنها شدند. از این دو پادشاه یکی فرناک اول است که بین سالهای 190 تا 169 قبل از میلاد سلطنت کرده و دیگر نوۀ برادر اوست که از سال 63 تا 47 قبل از میلاد فرمان روای کاپادوکیه بوده و معروف به فرناک دوم است. (از ایران باستان پیرنیا ص 2146 به بعد)
نام سردودمان پادشاهان کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل دادند و متجاوز از 200 سال در آن دیار فرمان روایی داشتند. (از ایران باستان پیرنیا ص 2128 به بعد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
دهی است از دهستان الموت از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. جایی است سردسیر و کوهستانی و دارای 205 تن سکنه. از رود خانه شاهرود الموت مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج، انگور و انواع میوه و شغل مردم زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ)
زود کاشتن زراعت مقابل کرپه که دیر کاشتن است. هراکش ثلث اول زراعت است که کشته می شود و ثلث دوم را ورکش و سوم را کرپه میگویند. هراکش را در اطراف تهران درماه میزان (مهر) میکارند. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شی ی)
محمد بن علی بن ابراهیم هراشی، مکنی به ابوعبدالله از علمای ادب و مترسلان بلیغ بود. اصل وی از کاث خوارزم است و او را کتابی است در شرح دیوان متنبی و کتاب دیگری در تصریف. نیز مجموعۀ رسائل و اشعار از وی برجاست. به سال 425هجری قمری / 1034 میلادی درگذشت. (اعلام زرکلی ج 3 ص 945)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محله ای است در نیشابور. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نام چشمه ای است در کشمیر. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) :
آن بت کشمیری من تا ز چشم من برفت
چشم من از اشک رشک چشمۀ ورناک شد.
ابونصر نصیرا بدخشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ)
دهی از بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 99 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ صی یَ کَ دَ)
آنجا. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). اسم اشاره برای مکان دور، مرکب از هنا + ک خطاب + لام برای افادۀ بعد مکان
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقعدر 12 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. جایی دامنه و معتدل است. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
نام شهری از ملک دکن. (آنندراج). نام ناحیه ای از هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پرخشم و غضبناک، مضطرب و آشفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زهرآلوده. (آنندراج). سم دار و زهرآلود. (ناظم الاطباء). زهرآگین. سمی. (فرهنگ فارسی معین) :
های خاقانی ترا جای شکرریز است و شکر
گر دهانت را به آب زهرناک آگنده اند.
خاقانی.
مزاج هوا چون بود زهرناک
بیندازد آن چیز را در مغاک.
نظامی.
کاین شده ست از خوی حیوان پاک پاک
پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک.
مولوی.
بایدکه در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود.
سعدی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شْ)
برنجاسب. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). برنجاسپ و آن گیاهی است که گل زرد دارد و آنرا بوی مادران نیز گویند. گیاهی است که آنرا بوی مادران گویند و بعربی شویله خوانند. (برهان) (آنندراج). برتراسک. (انجمن آرا) (آنندراج). شویلا. (آنندراج). گیاهی است دوایی که بومادران نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، خراب کردن و پایمال کردن، مغلوب کردن، توده کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
رستنیی است. (آنندراج). برنجاسب. برنجاسف. بلنجاسف. بلنجاسب. (از فرهنگ جهانگیری) ، و گفته اند بمعنی نحو است که علمی است معروف و بخش بمعنی صرف است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتاشک
تصویر برتاشک
بو مادران بوی مادران
فرهنگ لغت هوشیار
زود کاشتن زراعت، مقابل (کرپه) هراکش ثلث اول زراعت است که کشته می شودوثلث دوم را ورکش و ثلث سوم را کرپه میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنادک
تصویر هنادک
جمع هندکی، هندکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناک
تصویر برناک
جوان شاب مقابل پیر، ظریف خوب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهرناک
تصویر قهرناک
خشمناک دژآگاه غضبناک پرخشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرناک
تصویر پرناک
که پر بسیار دارد پرپر: (غداف کرکس پرناک) (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
((سَ شَ))
پشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراکش
تصویر هراکش
((هِ کَ))
زود کاشتن زراعت
فرهنگ فارسی معین
خر خر صدا به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی