جدول جو
جدول جو

معنی هرزوقی - جستجوی لغت در جدول جو

هرزوقی
(هَُ قا)
اسم است حبس و بند را. (منتهی الارب). نام محبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرزوق
تصویر مرزوق
ویژگی کسی که به او رزق وروزی داده شده، روزی داده شده، بهره مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزگی
تصویر هرزگی
یاوه گویی، ولگردی، هرزه بودن، کار زشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوقی
تصویر راوقی
بی درد، بی غش، زلال
فرهنگ فارسی عمید
(فَ رَدَ)
علی بن فضال بن علی بن غالب المجاشعی القیروانی. عالم به لغت و ادب و تفسیر بود. مدتی در غزنه اقامت جست و سپس به بغداد رفت و چون از احفاد فرزدق بود در آنجا به فرزدقی اشتهار یافت. او راست: التفسیر در بیست مجلد. الاکسیر فی علم التفسیر. شرح عنوان الادب. شجرهالذهب فی معرفه ائمهالادب. نیز وی را ابیاتی است. به سال 479 ه. ق. / 1086 میلادی درگذشت. (از اعلام زرکلی از بغیهالوعاه). و رجوع به علی بن فضال شود
لغت نامه دهخدا
به هندی خروع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
مأخوذ از یونانی ملحد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابوالحسن علی بن محمد معروف به بدیهی. از اهل شهرزور بود و شعر بسیار گفت لیکن برخلاف آنچه از لقبش مستفاد میشود شعر به بدیهه نمیتوانست گفت. صاحب بن عباد از او انتقاد و ابوبکر خوارزمی دفاع کرده است. (از کتاب صاحب بن عباد تألیف بهمنیار ص 151)
ابواحمد القاسم بن المظفر بن علی. حاکم اربل و سنجار. او جد خاندان شهرزوریهای قضات شام و الجزیره است و همه بدو منسوبند و در 489 هجری قمریدر موصل درگذشته است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 786)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به شهرزور:
شهرزوری گدا بود خاصه
کش ببغداد پرورش کردند.
خاقانی.
چون پس از حمق عوان طبع شود
شهرزوری که ببغداد نشست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
کفرآمیز. شرک آمیز. معرب هرتیک از زبان فرانسه. (از دزی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قریه ای است در هشت فرسنگی میانۀ شمال و مغرب تنگ باغ. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ دَ)
منسوب به فرزدق
لغت نامه دهخدا
(سَ)
متکبر و مغرور و سرکش بودن. (مجموعۀ مترادفات ص 321)
لغت نامه دهخدا
(زَ ری ی)
نوعی از استر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ ری ی)
به رنگ سبز. (منتهی الارب) ، لکه دار و نقطه دار مانند سار. (ناظم الاطباء). چیزی که به رنگ زرزور (رنگ سار) باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قا)
بند. اسم است آن را. لغتی است در هرزوقی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به برزویه شود:
برآمد ز قنوچ برزوی شاد
بسی دانشی برگرفته بیاد.
فردوسی (ملحقات شاهنامه) ، مسواک
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارزونا. رجوع به ارزونا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پرقدرتی. زورمندی. بسیارزوری
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرزور
لغت نامه دهخدا
تصویری از هروزی
تصویر هروزی
هرروزی همه روزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروقت
تصویر هروقت
همه وقت: (بمواسات خویش هروقت اوراازخودشاکرداری)، گاه بگاه: (روز مشاهده میکرد که مارازسوراخ درباغ آمد وزیرگلبنی که هروقت آنجا آسایش دادی پشت برآفتاب کرد وبخفت) یابه هروقت. درهرزمان: (ودراین میانه بهروقت انتهازفرصتی میکردم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزگی
تصویر هرزگی
کارهای وقیح، تباهکاری، ناز و کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزوق
تصویر مرزوق
روزی داده شده، مطعم، متمتع
فرهنگ لغت هوشیار
مرزو: کوه و دره هند مرا ز آرزوی غزو خوشتر بود از باغ و بهار و لب مرزوی. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرزوری
تصویر زرزوری
ساری سار رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاقی
تصویر رزاقی
می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزوقین
تصویر مرزوقین
جمع مرزوق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر وقت
تصویر هر وقت
هرگاه گاه به گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر طوقی
تصویر هر طوقی
هر طوقی در فارسی یونانی تازی گشته دین شکن نو آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنوقی
تصویر غرنوقی
سپنداره (شمعدانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرزوری
تصویر زرزوری
((زُ زُ))
منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک، مجازاً ضعیف، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزوق
تصویر مرزوق
((مَ))
روزی داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرزگی
تصویر هرزگی
((هَ زِ))
یاوه گویی، ولگردی
فرهنگ فارسی معین
ارزانی، ارزان بودن
فرهنگ گویش مازندرانی