جدول جو
جدول جو

معنی هدیه - جستجوی لغت در جدول جو

هدیه
(دخترانه)
هدیه، ارمغان، تحفه
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
فرهنگ نامهای ایرانی
هدیه
تحفه، ارمغان، پیشکش
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
فرهنگ فارسی عمید
هدیه
(قَ)
راه راست نمودن کسی را. (منتهی الارب). ارشاد. (اقرب الموارد) ، یافتن راه را. (منتهی الارب). استرشاد. ضد ضلال. (اقرب الموارد). رجوع به هدایت و هدایه شود
لغت نامه دهخدا
هدیه
(هََ)
جایی است در حوالی یمامه و ابوزیاد کلابی گوید: از آبهای ابوبکر بن کلاب الذئبه است و ریگزار آنهم به وی منسوب است و آن را رمل الهدیه گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هدیه
(هََ دْ یَ)
یکی از هدی ، سیرت. (منتهی الارب). طریقت و سیرت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدیه
(هََ دْ یَ / هَِ دْ یَ / هَُ دْ یَ)
روی و جهت. هدیهالامر، روی و جهت کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هدیه
(هََ د یَ / یِ)
تحفه و ارمغان و آنچه به کسی فرستند به رسم تحبیب و بزرگداشت. هدیّه:
چنان روی دیدند یکسر سپاه
که آیند با هدیه نزدیک شاه.
فردوسی.
چو با هدیه ها راه چین برگرفت
زجیحون یکی راه دیگر گرفت.
فردوسی.
هر سال فرستادی بر سبیل هدیه. (تاریخ بیهقی). به مارآباد که ده فرسنگی هرات است بسیار هدیه و سلاح و... پیش آوردند. (تاریخ بیهقی).
مرگ هدیه است نزد داننده
هدیه دان میهمان ناخوانده.
سنایی.
شهر ری کو پادزهرت داده بود
هدیه امسال از شکرخایی فرست.
خاقانی.
به حکم هدیۀ نوروزی آسمان هر سال
تبرک از شرف آوردی آستانش را.
خاقانی.
- به هدیه فرستادن، به عنوان هدیه فرستادن. هدیه کردن. هدیه دادن. بخشیدن و پیشکش کردن:
کدام دولت پیدا شد از کواکب سعد
که آن سپهر بر تو به هدیه نفرستاد؟
مسعودسعد.
ترکیب های دیگر:
- هدیه آوردن. هدیۀ جان. هدیه دادن. هدیۀ دندان. هدیه ساختن. هدیه فرستادن. هدیه کردن. رجوع به این مدخل ها شود.
، شیربها و پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد:
بدو گفت سیندخت، هدیه کجاست ؟
اگر دیدن آفتابت هواست.
فردوسی.
، ودیعت و آنچه پروردگار در بندگان خود آفریند از خصال و صفات:
خرد هدیۀ اوست در ما که ما را
به فرمان او شد خرد جفت با جان.
ناصرخسرو.
فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود
عقل و سخن نیست جز که هدیۀ جبار.
ناصرخسرو.
، رونمایی که به عروس دهند:
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
مرا هم هدیه ای باید که هر یک روی بنماید.
خاقانی.
، ره آورد. سوقات: بخاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پرکنم هدیۀ اصحاب را. (گلستان) ، قیمت قرآن. چون خرید و فروش آن در شرع نارواست برای صورت سازی به جای قیمت، هدیه گویند. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هدیه
(هََ دی یَ)
یکی از هدی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)، عروس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، تحفه و ارمغان. ج، هدایا، هداوی (ه / ه وا) . (منتهی الارب). آنچه به کسی فرستند از عطا. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه گرفته شود بدون شرط بازدادن. (تعریفات). چیزی که بخشایش شود برای ازدیاد محبت و دوستی و به منظور بزرگداشت جانب پذیرنده، بخلاف صدقه که فقط برای قربت به حق و لوجه اﷲ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون از جامع الرموز). پیش کشی
لغت نامه دهخدا
هدیه
تحفه، ارمغان، آنچه بکسی فرستند
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
هدیه
((هَ یِّ))
تحفه، ارمغان، پیشکش، جمع هدایا، پولی که در عروسی مهمانان به عروس یا داماد می دهند
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
فرهنگ فارسی معین
هدیه
پیشکش، ارمغان
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
فرهنگ واژه فارسی سره
هدیه
ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه، شیربها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هدیه
اندیشه و فکر بود. جابر مغربی
اگر هدیه گوشت لطیف بود خیر ونیکی است.
هدیه فرزند بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
هدیه
Present
تصویری از هدیه
تصویر هدیه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هدیه
هدیه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدسه
تصویر هدسه
(دخترانه)
همسر یهودی خشایار شاه که بعداً استر نام گرفت، محل دفن او و داییش (مردخای) جزء آثار باستانی همدان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عهدیه
تصویر عهدیه
(دخترانه)
منسوب به عهد، پای بند به عهد و پیمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهدیه
تصویر مهدیه
(دخترانه)
مؤنث مهدی، عروس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدیر
تصویر هدیر
بانگ شتر، آواز کبوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربها، مالی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خلع به شوهرش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دی یَ)
عطا و بخشش و انعام. (ناظم الاطباء) ، عروس. (آنندراج). عروس فرستاده شده به خانه شوهر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / دی یَ)
گوی سرگین گردانگ. سرگین که جعل گردانیده و مدور ساخته باشد، دهدیهالجعل، گوی گوه گردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهدوه
لغت نامه دهخدا
(شَ دی یَ)
تأنیث شهدی. (یادداشت مؤلف).
- قروح شهدیه، قروح خبیثه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَلْ لُ)
هدیه فرستادن و دادن، جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ)
شهری است در شمال افریقا، آن را عبیداﷲ مهدی مؤسس سلسلۀ فاطمی بنا کرد در سال 303 هجری قمری میان آن و قیروان از سوی جنوب دو منزل است. (یادداشت مؤلف). مهدی به سال 308 درآن سکنی گزید و شهر به نام خود او خوانده شد. این شهر در ساحل دریای روم بود و با باره ای بلند و موضع آن را چون کف دست متصل به زند دانسته اند:
بسته عدو را دست پس چون ملحد ملعون خس
کش کرد مهدی در قفس و آویختش در مهدیه.
منوچهری.
شهری است بزرگ برکران دریای روم نهاده و به حدود قیروان پیوسته است.جایی بانعمت است و اندر وی بازرگانان بسیارند. (حدود العالم). و در پهلوی آن (قیروان) مهدیه است که مهدی از فرزندان امیرالمؤمنین حسین بن علی رضی اﷲ عنهما ساخته است بعد از آنکه مغرب و اندلس گرفته بود و بدین تاریخ به دست سلطان مصر بود و آنجا برف بارد و لیکن پای نگیرد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 51)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها کریان برخین یشت آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
گدایی: نیست حاجت مرا بافسانه گدیه خوش نیست گنج در خانه. (نزاری) توضیح این کلمه با کدیه عربی که بهمین معنی است مشتبه نشود
فرهنگ لغت هوشیار
ودیه در فارسی همسر مرد زن روجه زن: معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجره ودیه تو بثمره ولادت مثمر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادیه
تصویر هادیه
هادیه در فارسی مونث هادی و میان پشته سنگ میان آب مونث هادی
فرهنگ لغت هوشیار
کدیه در فارسی پارسی تازی گشته گدیه گدایی نیست حاجت مرا به افسانه کدیه خوش نیست گنج در خانه (نزاری) سختی روز گار، گدایی: (بدین لطیفه که گفتم گمان کدیه مبر ببنده گر چه گدایی شریعت شعر است) (انوری سروری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدیه
تصویر زهدیه
مونث زهدی جمع زهدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیه
تصویر جدیه
خون روان، زنگ روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدیه
تصویر تهدیه
ارمغان فرستادن، جداکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدینه
تصویر هدینه
یکی هدی (قربانی که بمکه فرستند)، تحفه ارمغان پیشکش: (ای جان جان جانرابکش تاحضرت جانان ما وین استخوان راهم بکش هدیه برعنقای ما) (دیوان کبیر) توضیح این کلمه را فصیحان فارسی بفتح اول وسکون دوم وتخفیف سوم آورده اند: درتداول امروز تلفظ کنند. یا هدیه جان. پیغام: (هدیه جانم روان دارید بردست صبا) (خاقانی)، مکتوب نوشته. یاهدیه دندان. پولی که پس ازضیافت فقرا و مساکین برسم هدیه بایشان دهند، دندان مزد. یا به هدیه فرستادن، بعنوان تحفه وارمغان فرستادن: (کدام دولت پیداشد ازکواکب سعد که آن سپهر برتوبهدیه نفرستادک) (مسعودسعد)، پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد، شیربها: (بدوگفت سیندخت هدیه کجاست ک اگر دیدن آفتابت هواست) (شا. لغ)، آنچه خدادربندگان آفریند ازخصال وصفات ودیعه: (خردهدیه اوست درماکه مارا بفرمان اوشد خرد جفت باجان) (ناصرخسرو)، رونمایی که بعروس دهند: (عروسان سرکلک تودرپرده شدندازمن مراهم هدیه ای باید که هریک روی بنماید) (خاقانی) -6 آنچه ازسفربعنوان تحفه برای خویشاوندان ودوستان آورند، ره آورد سوقات، بهای قرآن (چون خرید وفروش آندرشرع نارواست برای صورت سازی بجای قیمت هدیه گویند)
فرهنگ لغت هوشیار