جدول جو
جدول جو

معنی هدع - جستجوی لغت در جدول جو

هدع(هَِ عِ / هَِ دَ)
کلمه ای است که بدان شتربچگان راتسکین دهند از کویر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدا
تصویر هدا
(دخترانه)
هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن، بازداشتن کسی را از چیزی یا کاری، رد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدف
تصویر هدف
غرض، مقصود، نشانۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدع
تصویر بدع
بدعت، چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدا
تصویر هدا
راهنمایی، رستگاری، راستی، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدی
تصویر هدی
گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند، قربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدم
تصویر هدم
خراب کردن بنا، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدر
تصویر هدر
باطل، ضایع و بربادرفته
هدر دادن: از بین بردن، ضایع کردن
هدر رفتن: از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاع
تصویر هاع
آزمند، بد دل، ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوع
تصویر هوع
هراش (تهوع)، آز، دشمنی دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجع
تصویر هجع
بیخود بی خویشتن، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدر
تصویر هدر
رایگان و باطل شدن خون، باطل کردن خون، مباح، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدس
تصویر هدس
مورت مورد از گیاهان مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدف
تصویر هدف
نشانه تیر، غرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدم
تصویر هدم
ویران کردن بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هده
تصویر هده
حق راست ودرست، مقابل بیهده بیهوده: (مهرجویی (خواهی) زمن وبی مهری هده خواهی زمن وبیهده ای) (رودکی)، فایده
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدی
تصویر هدی
راه نمودن، اشاره کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودع
تصویر ودع
قبر، گور
فرهنگ لغت هوشیار
ترس زبونی، سرخ چشمی از گریه کشیدن لگام، راندن کشتی، انجام دادن، باز داشتن، هفت هفت نوشیدن آب شور، گرینده مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدع
تصویر زدع
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدع
تصویر جدع
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
((بِ))
تازه، نوآیین، جمع ابداع، بدع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدع
تصویر جدع
((جَ))
بریدن و قطع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردع
تصویر ردع
((رَ دْ))
بازداشتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدع
تصویر صدع
((صَ))
شکافتن چیزی، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودع
تصویر ودع
((وَ دَ))
نوعی صدف، گوش ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هده
تصویر هده
حق
فرهنگ واژه فارسی سره