جدول جو
جدول جو

معنی هخ - جستجوی لغت در جدول جو

هخ
(هَِ خ خ)
حکایت آواز آب بینی اندازنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فین. رجوع به فین شود
لغت نامه دهخدا
هخ
حلق گلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هخامنش
تصویر هخامنش
(پسرانه)
دوستار اندیشه، نام جد کورش کبیر، در پارسی باستان مرکب از هخا (دوست و یار) + منش (فهم و شعور)، نام سر سلسله خاندان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برآهختن
تصویر برآهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هخامنشی
تصویر هخامنشی
از خاندان هخامنش مثلاً پادشاه هخامنشی، مربوط به سلسلۀ هخامنشی مثلاً سربازان هخامنشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهخدا
تصویر دهخدا
خداوند ده، صاحب ده، رئیس و بزرگ تر ده، کدخدا، ده کیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهختن
تصویر پرهختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهختن
تصویر برهختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهختگی
تصویر فرهختگی
فرهیختگی، فرهیخته بودن، حالت فرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافرهخته
تصویر نافرهخته
بی ادب، بدخو، برای مثال زشت و نافرهخته و نابخردی / آدمی رویی و در باطن ددی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)، وحشی، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهختن
تصویر فرهختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهیختن، برای مثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ نِ)
یا هخامنیش، در پارسی باستان مرکب از دو جزء است. جزء اول هخی به معنی دوست و یار و جزء دوم منیش ازمنه به معنی حس باطنی، فهم و شعور و اندیشیدن و جمعاً به معنی ’دوست منش’ است. وی سر دودمان سلسلۀ هخامنشی و جد اعلای کورش و داریوش است. (از حاشیۀ برهان چ معین). وی بزرگ خاندان خود و از مشاهیر فارس بوده اما به سلطنت نرسیده و نخستین کسی که از خانوادۀ او به حکومت فارس رسید فرزند او چش پش اول بود. (از ایران باستان پیرنیاج 1 ص 426 ببعد). رجوع به هخامنشی و هخامنشیان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ نِ)
منسوب به هخامنش سردودمان شاهنشاهان پارس. رجوع به هخامنش شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ نِ)
موافق نوشتۀ هرودت این خانواده از خانوادۀ پارساگادیها بودند و قبل از قیام کورش بزرگ علیه آخرین پادشاه ماد، در پارس اقامت داشتند. چنانکه از نوشۀ هرودت درباره نسب نامۀ کورش و داریوش اول و خشیارشا برمی آید سرسلسلۀ این خاندان هخامنش است و بعد از او اشخاصی به این ترتیب آمدند:
چش پش اول، کبوجیۀ اول، کورش اول، چش پش دوم. از اینجا سلسلۀ هخامنشی دو شاخه میشود. شاخۀ نیاکان کورش بزرگ اند و شاخۀدیگر نیاکان داریوش اول. چون بانی سلطنت پارس کورش بزرگ بود ما این شاخه را اصلی و شاخۀ دیگر را فرعی مینامیم. شاخۀ اصلی بقول هرودت اینها بودند: کورش دوم، کبوجیۀ دوم و کورش سوم (همان کورش بزرگ) ، و شاخۀ فرعی اینها: آریارمنا، ارشام، ویشتاسپ و داریوش اول. این است اطلاعاتی که هرودت میدهد و کتیبه های داریوش اول و استوانه ای که از کورش بزرگ در بابل یافته اند گفته های هرودت را تأیید میکند. اگرچه شاهان مذکوردر ذکر نسب خود از چش پش دوم بالاتر نرفته اند - یعنی همینکه به چش پش میرسند فوراً به اسم هخامنش میگذرند - ولی چون تمام نه اسم فهرست هرودت (از چش پش دوم تا داریوش اول) با کتیبه ها تطبیق میکند دلیلی نداریم که در سه اسم دیگر (از چش پش دوم به بالا) تردید کنیم. بنابراین سرسلسلۀ دودمان، هخامنش بود و ترتیب شاهان سلسله تا کورش بزرگ چنانکه ذکر شد.
... مطابق کتیبه های داریوش اول و اردشیر سوم هخامنشی، ویشتاسپ، ارشام و اریارمنه شاه نبوده اند هخامنش را هم نه کورش بزرگ به شاهی یاد کرده است و نه داریوش اول. بنابراین باید او را فقط رئیس خانواده دانست. دودمان هخامنشی در پارس اقامت داشته و در دوران فترت حکومت ایلام یکی از شاهان هخامنشی، آن ناحیه را که انزان میخوانده اند ضمیمۀ متصرفات خود کرده و خویشتن را شاه ’انزان’ خوانده است. در اینجا این سؤال پیش می آیدکه کدامیک از نیاکان کورش بزرگ این کار را انجام داده است ؟ اگر چه مدرکی در دست نیست تا بتوان جواب محققی به این سؤال داد ولی از اینکه کورش بزرگ در بیانیه ای که در بابل منتشر کرده نسب خود را به چش پش دوم رسانید و شاهان انشان یا انزان را - از زمان خود تا او- شاه بزرگ خوانده است، باید گفت که انضمام ایلام به پارس در زمان چش پش دوم بوده است.
داریوش اول مانند کورش در ذکر نسب خود همینکه به چش پش دوم رسیده فوراً به سر سلسلۀ دودمان گذشته است. ترتیب شاهان هخامنشی تا داریوش اول چنین بوده است:
هخامنش (سردودمان)
1- چش پش اول
2- کبوجیۀ اول
3- کورش اول
4- چش پش دوم
5- کورش دوم
شاخۀ اصلی
6- کبوجیۀ دوم
7- کورش سوم (بزرگ)
8- کبوجیۀ سوم (فاتح مصر)
- آریارمنه
شاخۀ فرعی
- ارشام
- ویشتاسب
9- داریوش اول
(این صورت طبق فهرستی است که مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده، ولی محققان اروپایی بر آن ایراداتی دارند).
به این سؤال که سلطنت هخامنشی ها در پارس در چه تاریخی شروع شده نمیتوان جواب درستی داد. نلدکه ابتدای سلطنت چش پش اول را در حدود 730 قبل از میلاد میداند ولی مدرکی برای عقیدۀ خود به دست نمیدهد. جز اینکه میگوید برای هر سه نسل دورۀ طبیعی صد سال است و این هم دلیل مؤثری نخواهد بود. بنابراین بطور کلی نمیتوان گفت که شروع حکومت این خاندان در پارس در چه تاریخی بوده است.
اطلاعات ما راجع به پارس از زمان کورش بزرگ شروع میشود و فقط معلوم است که پارس در حدود نیمۀ قرن هفتم پیش از میلاد دست نشاندۀ مادها بوده است. زیرا هرودت صریحاً میگوید که، فرورتیش پارس را مطیع کرد. کرسی پارس یا پایتخت امرا مطابق نوشتۀ هرودت پاسارگاد بود. (از ایران باستان، پیرنیا ص 228 ببعد).
با شروع سلطنت کورش بزرگ شاهنشاهی وسیعی در مشرق زمین ایجاد شد که تا حملۀ اسکندر پایدار ماند. شاهان بزرگ خاندان هخامنشی پس از کورش عبارتند از: کبوجیه، بردیای غاصب، داریوش اول، خشیارشا، اردشیر اول (درازدست) ، خشایارشای دوم، داریوش دوم، اردشیر سوم، آرسس، و آخرین پادشاه این خاندان داریوش سوم که اسیر قوای اسکندر و خیانت سرداران خود گردید و با قتل او سلطنت شاهنشاهان هخامنشی پایان یافت. سرگذشت و کارنامۀ هر یک از این شاهنشاهان در ذیل نام آنها آمده است. نیز رجوع به دورۀ ایران باستان پیرنیا شود
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ)
کشیدن. سنجیدن. (لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هخر
تصویر هخر
قسمتهای مایع جسدومردار: (ازخون وپلیدی وهخرونسا همیدون سرگربه وسگ جدا) (زرتشت بهرام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هختن
تصویر هختن
کشیدن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هخانگی کردن
تصویر هخانگی کردن
هم خانه بودن: و مرا با تو همخانگی کردن بعد ازین سلاح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هخامنشی
تصویر هخامنشی
منسوب به هخامنش. ازخاندان هخامنش، مربوط بسلسله هخامنشی: (هنر هخامنشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهختن
تصویر پرهختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیه مستراح است منی چاهکن. توضیح این کلمه را نباید با (چاهجو) که آن نیزبهمین معنی است خلط کرد. در مشهد مقنی های دوره گرد را (چخو) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهخدا
تصویر دهخدا
خداوند ده، کدخدا و رئیس، بزرگ ده، دهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهخدایی
تصویر دهخدایی
عمل و شغل دهخدا
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن برکشیدن بیرون آوردن بیرون کشیدن: آهختن تیغ، بر آوردن دیوار و مانند آن، بر افراختن برافراشتن، بیرون کردن جامه کندن لباس، تیز کردن گوش براق کردن یال، تحریک کردن تهییج کردن، رها کردن اطلاق سر دادن، استوار کردن چنانکه تنگ را بر ستور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهخته
تصویر آهخته
آهیخته، برکشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهخته
تصویر برهخته
ادب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هخر
تصویر هخر
((هِ))
قسمت های مایع جسد و مردار
فرهنگ فارسی معین
صدای فرو ریختن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
گرماگرم
فرهنگ گویش مازندرانی
در رفتن، خزیدن، سر خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر خورده، لیز خورده
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن سرگونی با نخ به طوری که لبه ی آن جمع شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
آسیب دیده، هر چیز آسیب دیده که آسیب دیدگی آن نمایان باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خیز برداشتن، بلند شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی