جدول جو
جدول جو

معنی هجریاء - جستجوی لغت در جدول جو

هجریاء
(هَِ ری یا)
خوی و عادت. (منتهی الارب). دأب. شأن. (اقرب الموارد) : هذا هجریاؤه، این خوی و شأن اوست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوریار
تصویر هوریار
(پسرانه)
یار و دوست خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جریان
تصویر جریان
روان شدن آب یا هر چیز مانند آن، کنایه از رویداد، حادثه، ماجرا، کنایه از فرایند، کنایه از موضوع، در علم اقتصاد گردش و دست به دست شدن پول
جریان صفرا: عبور صفرا از یاخته های کبدی به کیسۀ صفرا و مجاری صفراوی و ریختن آن در روده و جذب مجدد قسمتی از آن در خون و بازگشت آن به کبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری از دوستان و یاران
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حری ّ
لغت نامه دهخدا
(هَِ جِ)
هگسیاس. نام یکی از مورخان در یونان قدیم (حدود 300 سال پیش از میلاد). (قاموس اعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هبریه. (معجم متن اللغه). رجوع به هبریه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
بصیغۀ تثنیه یعنی دو هجرت یکی هجرت به حبشه باشد و دیگری هجرت به مدینه. (ناظم الاطباء). دو هجرت، نخستین به حبشه و دیگری به مدینه. (مهذب الاسماء). در اصطلاح اسلام، هجرت به حبشه و هجرت به مدینه باشد. (از معجم متن اللغه). هجرت اول مهاجرت مسلمین است در صدر اسلام به حبشه برای گریز از آزار قریش و هجرت دوم مهاجرت پیغمبر اسلام و مسلمین است به مدینه. (از اقرب الموارد). دو هجرت مسلمانان است. نخست هجرت از مکه به حبشه در سال پنجم بعثت و دیگری هجرت به مدینه که در آن پیغمبر اسلام با گروهی از یاران و پیروان خود از مکه به مدینه مهاجرت کردند. تاریخ این هجرت که برابر با شانزدهم ژوئیه 622 میلادی بود مبداء تاریخ اسلام گشت. رجوع به ’هجرت صحابۀ پیغمبر به حبشه’ ذیل کلمه ’حبشه’ و ’هجرت اولی’ ذیل کلمه ’هجرت’ و ’هجرت پیغمبر’ ذیل ’هجرت’ شود. باید دانست که هجرت به حبشه نیز مکرر واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بیهوده گوی بسیارسخن، مرد شتاب سخن و سبک خدمت. (منتهی الارب). رجوع به هذربان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جری ٔ و جری ّ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خوی و عادت و حال. اهجیری. هجیر. هجّیره. اهجوره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نیک پختن گوشت تا از هم بریزد. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : مهرا کردن، یعنی نیک پختن گوشت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هریسه کردن گوشت را، کشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرد گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخن بسیار بیهوده گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داخل شدن در سردی. این کلام را در شب گویند یا در وزیدن باد در گرمای تابستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مکاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
عظمت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). تجبر. (اقرب الموارد). عظمت و ملک. (لسان العرب) (اقرب الموارد). و قیل: هی عباره عن کمال الذات و کمال الوجود و لا یوصف بها الا اﷲ تعالی. (لسان العرب) (اقرب الموارد). کبریا، بزرگواری. (دهار) (ترجمان علامه جرجانی ص 81) (السامی فی الاسامی). بزرگ منشی. (منتهی الارب). و رجوع به کبریا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سری ّ. مهتران. جوانمردان. اسخیاء
لغت نامه دهخدا
(حِ)
پشتۀ زمین سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخن زشت و بیهوده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان). کلام قبیح. (اقرب الموارد). هجر، کفایت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، فائده. (منتهی الارب) (آنندراج). غناء. (اقرب الموارد) : ’ما عنده غناء ذلک و لا هجراؤه ’، یعنی نیست در نزد وی کفایت و لیاقت و توانایی این کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بری ٔ
لغت نامه دهخدا
حصیر بافته، حصیر، بوریا، (آنندراج)، آنچه از گیاه بافند برای گستردن، حصیری که از نی بافته باشند، بوریا و حصیر بافته، (ناظم الاطباء)، معرب بوریا، رجوع به باری و المعرب جوالیقی ص 46 س 31 شود
لغت نامه دهخدا
تثنیه هجره دو فرا روی فرا روی به هبشه و فرا روی پیامبر اسلام (ص) تثنیه هجرت، درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) دوهجرت (مراد هجرت به حبشه وهجرتبه مدینه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریاء
تصویر کبریاء
غرور، تکبر، عظمت بزرگی بزرگمنشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریات
تصویر تجریات
جمع تجری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجریه
تصویر هجریه
هجریه در فارسی مونث هجری فرا رفت مونث هجری سنه هجریه سنوات هجریه: (تشکیل مصلحت خانه (درزمان ناصر الدین شاه) درجمیعولایات برای مقاولات امورعامه اهالی که درسال سیزدهم ازجلوس مطابق سنه یکهزار ودویست وهفتاد وشش هجریه بعمل آمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجران
تصویر هجران
مفارقت، فرق، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
آسمان و ستارگان، زن گر، آسمان، نمکین دختر نمکین آسمان، ناحیه ای از آسمان که در آن فلک آفتاب و ماه میگردد (بعقیده قدما)، زمین قحط زده، دختر با نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریان
تصویر جریان
روان شدن آب یا هر چیز مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریال
تصویر جریال
فشارده فشرده، سرخ، گونه زرد، رنگ می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریاء
تصویر بوریاء
آرامی تازی شده بلاج دوخ زیغ
فرهنگ لغت هوشیار
حصیر، بوریاء، دوخبافت (دوخ علفی است بلند که از آن حصیر بافند) زیغ پلاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریان
تصویر جریان
((جَ رَ))
روان شدن (آب و هر چیز مانند آن)، واقع شدن امری، دست به دست شدن پول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
((اِ))
انجام دادن کار، به اجراء گذاشتن حکم صادر شده، مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرباء
تصویر جرباء
((جَ))
آسمان، ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبریاء
تصویر کبریاء
((کِ))
بزرگ منشی، عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
کار بستن، انجام دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جریان
تصویر جریان
روایی، روند، گذران، گردش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هجران
تصویر هجران
جدایی، دوری
فرهنگ واژه فارسی سره