جدول جو
جدول جو

معنی هبت - جستجوی لغت در جدول جو

هبت
(قَرْیْ)
زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زدن، یا زدن با شمشیر که منجر به قتل شود. (معجم متن اللغه) ، فرودآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروآوردن چیزی را از منزلتش. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، پست گردانیدن و فروافکندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نادان شمردن کسی را. نسبت حمق به کسی دادن. (معجم متن اللغه) ، به حیرت افکندن کسی را، خاموش گردانیدن کسی را. ساکت کردن کسی را. (معجم متن اللغه) ، بددل گردیدن. گفته میشود: هبت الرجل (مجهولا) ، بددل و جبان گردید آن مرد. (ناظم الاطباء). جبان شدن. (اقرب الموارد). شاید قلب مکانی بهت باشد، بیخرد گردیدن. (منتهی الارب). بیخرد و کم عقل شدن. (ناظم الاطباء) ، بی خرد بودن. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، فرود آمدن از قدر و منزلت. (معجم متن اللغه). هبت طائر، پریدن با وله و اشتیاق بدون راهنمائی. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
هبت
(هَِ بَ)
بخشش. انعام. (ناظم الاطباء). عطا. رجوع به هبه شود:
هر دو از هیبت و هبت به دووقت
همچو گل خاضع و چو مل جبار.
خاقانی.
، در اصطلاح علم فتوت، بخشیدن کبیر است رفیق را به کبیری دیگر و بعضی این معنی جایز نداشته اند، چه تصرف است در حر. (نفائس الفنون ص 197). رجوع به مدخل های کبیر و رفیق شود.
- دریاهبت، کسی که بخشش و عطایش فراوان باشد. آن کس که در بخشش چون دریاست:
دریاهبتی و کوه هیبت
کز ذات تو این و آن ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هبت
بخشش، انعام، عطا
تصویری از هبت
تصویر هبت
فرهنگ لغت هوشیار
هبت
((هِ بَ))
انعام، عطا
تصویری از هبت
تصویر هبت
فرهنگ فارسی معین
هبت
بخشش، بذل، دهش، عطا، هبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبت
تصویر شبت
شوید، گیاهی یک ساله با برگ های ریز معطر که به صورت خام و پخته خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبت
تصویر تبت
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبد، بزشم، بزوشم، بزوش، تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزت
تصویر هزت
نشاط و خرمی، صدای رعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان کوچک، دالان، دهلیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبت
تصویر سبت
گیاهی شبیه خطمی، نوعی خطمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبت
تصویر تبت
سورۀ صد و یازدهم قرآن مشتمل بر پنج آیه و لعن بر ابولهب و زنش که پیغمبر اسلام را آزردند، لهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبت
تصویر نبت
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبه
تصویر هبه
دادن چیزی به کسی بدون عوض، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهبت
تصویر اهبت
آنچه از وسایل سفر تهیه کنند، لوازم زندگانی، ساز و برگ جنگ، ساز و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبر
تصویر هبر
چرک زخم، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهت
تصویر بهت
دهشت زده شدن، خاموش و متحیر ماندن، حیرت، دهشت، شگفتی آمیخته به سکوت، در علم روانشناسی گیجی و کاهش هشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرت
تصویر هرت
بدون قاعده، بدون نظم، بدون قانون مثلاً شهر هرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشت
تصویر هشت
بعد از هفت، عدد «۸»
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بَ)
اهبه. ساز و یراق. (از منتخب بنقل غیاث اللغات). عدت. عده. ساز. سامان. ساختگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساز و ساختگی کار. (ناظم الاطباء). اهب. (ناظم الاطباء). تهیؤ: و امیر شهاب الدوله مسعود... با اهبتی و عدتی... (تاریخ بیهقی). با بسیار لشکر و زینتی و اهبتی تمام. (تاریخ بیهقی). و بحکم استعلای همت و استیلای نهمت و استیفای عدت و استکمال اهبت ازبرای روزگار کارزار پیلان بیشمار داشت. (سندبادنامه ص 56). اکنون ترا بهیچ حال با قوت و شوکت و عدت و اهبت من امکان و قوت مقابله و مقاومت نباشد. (سندبادنامه ص 170). ساز و اهبت کار بدو فرستاد و او از ری بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44). مدبر را کثرت عدد و فرط اهبت از امساک موجود نافع نه. (جهانگشای جوینی). سلطان... با اهبتی و هیبتی که چشم کس مشاهده نکرده بود... در شهر آمد. (جهانگشای جوینی). مگر کار بغداد که از کثرت خلق و بسیاری سپاه و سلاح و اهبت آنجا و راههای باریک دشوار که در پیش است. (رشیدی). و رجوع به اهبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
بیم. ترس. خوف. (یادداشت مؤلف). فزع: امیران غور به خدمت آمدند گروهی به رغبت و گروهی به رهبت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
نهبه. رجوع به نهبه شود، تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن منسوب کردن. (ناظم الاطباء) ؟ رجوع به نه بهر شود، بسیار بزرگ و کلان و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان و دهلیز کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبت
تصویر تبت
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبت
تصویر جبت
هر چه غیر باریتعالی که آنرا پرستش نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
استواری، پایداری، حجت، دلیل، برهان، بنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبت
تصویر سبت
استراحت، آسایش، فرو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبت
تصویر اهبت
ساز و برگ، سازگاری ساز برگ بسیج، سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبت
تصویر رهبت
بیم، ترس، خوف، فزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهت
تصویر بهت
حیران کردن، سرگشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبت
تصویر رهبت
((رَ بَ))
بیم، ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهبت
تصویر اهبت
((اُ بَ))
ساز و برگ، آمادگی برای سفر و غیر آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهت
تصویر بهت
گیجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره