جدول جو
جدول جو

معنی هباداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

هباداشتن
ضایع کردن تباه ساختن نابود کردن: (هرعزم که محکمتر هرگنج که افزونتر فرمانش هبادارد احسانش هدردارد) (معزی)
تصویری از هباداشتن
تصویر هباداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هبا داشتن
تصویر هبا داشتن
تباه کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
منع کردن، تحریم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابا داشتن
تصویر ابا داشتن
سر پیچی کردن روی تافتن تن ابا کردن امتناع ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
منع کردن، ممانعت، مانع شدن، ممنوع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادداشتن
تصویر بادداشتن
به هیج شمردن، بی ارزش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرداشتن
تصویر خبرداشتن
مطلع بودن آگاه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابداشتن
تصویر تابداشتن
طاقت داشتن، تحمل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب داشتن
تصویر تب داشتن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب داشتن
تصویر لب داشتن
شایستگی داشتن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاداشتن
تصویر وفاداشتن
حفظ کردن وفا صادق وصمیم بودن در دوستی زناشویی یا خدمت بمردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
بهوش بودن هشیاربودن: (هش دار که گروسوسه عقل کنی گوش آدم صفت ازروضه رضوان بدرآیی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا داشتن
تصویر ابا داشتن
((اِ. تَ))
امتناع ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
((تَ))
منع کردن، توقیف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
هوشیار بودن، برای مثال هش دار که گر وسوسۀ نفس کنی گوش / آدم صفت از روضۀ رضوان به در آیی (حافظ - ۱/۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
منع کردن، جلو گرفتن، جلو کسی را گرفتن و مانع کار یا حرکت او شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
مجبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
بلند کردن، دفع کردن، بالا گرفتن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
گنجایش داشتن ظرفیت داشتن وسعت داشتن، نگاهبان ساختن کسی را بنگاهبانی گماشتن، سزاوار بودن: (هرچه او را تعریف کین جادارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
((بَ تَ))
بلند کردن، تحمل کردن، گرفتن، دزدیدن، از میان بردن، فراگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاداشتن
تصویر پاداشتن
((تَ))
پایدار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
((تَ))
گماشتن، وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردن
تحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن
کشاندن، جذب کردن
مانع شدن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
مقابل گذاشتن، چیزی را با دست بلند کردن، برگرفتن
کنایه از انتخاب کردن، گزین کردن
به مقام بالا رساندن، مقام دادن
پاک کردن، ستردن،
کنایه از تصرف کردن، صاحب شدن مثلاً زمین های خوب را خودشان برداشتند،
دچار حالت یا کیفیتی شدن مثلاً کوزه شکاف برداشت،
چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن مثلاً نسخه برداشت،
فراگرفتن مثلاً درش راببند، بو همه جا را برداشت، جمع آوری کشت و محصول کشاورزی،
با خود بردن مثلاً بچه را برداشت رفت
کنایه از دزدیدن، ربودن،
قطع کردن و جدا کردن عضوی از بدن مثلاً در عمل جراحی طحالش را برداشتند،
کنار زدن مثلاً نقابش را برداشت،
به دست آوردن، کسب کردن مثلاً مراد خویش برداشت
شروع کردن، آغاز کردن
طول کشیدن
فرهنگ فارسی عمید