جاداشتن جاداشتن گنجایش داشتن ظرفیت داشتن وسعت داشتن، نگاهبان ساختن کسی را بنگاهبانی گماشتن، سزاوار بودن: (هرچه او را تعریف کین جادارد) فرهنگ لغت هوشیار
پنداشتن پنداشتن گمان بردن تصور کردن ظن بردن توهم کردن زعم حسبان، تصور باطل نمودن حدس باطل زدن گمان نادرست کردن، شمردن بحساب آوردن فرض کردن انگاشتن گرفتن تقدیر، عجب و تکبر نمودن فرهنگ لغت هوشیار
پنداشتن پنداشتن گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداریدن فرهنگ فارسی معین
واداشتن واداشتن وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردنتحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردنکشاندن، جذب کردنمانع شدن، بازداشتن فرهنگ فارسی عمید