جدول جو
جدول جو

معنی هامی - جستجوی لغت در جدول جو

هامی
(پسرانه)
سرگشته و حیران
تصویری از هامی
تصویر هامی
فرهنگ نامهای ایرانی
هامی
سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج، کالیو، مستهام، پکر، آسمند، کالیوه رنگ، گیج و ویج، واله، کالیوه، خلاوه، گیج و گنگ
تصویری از هامی
تصویر هامی
فرهنگ فارسی عمید
هامی
سرگشته، حیران مانده، سرگردان، متحیر، (لغت فرس) (از برهان) (اوبهی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز خستن مترب
رنگ رخ من چو غمروات شد از غم
موی سر من سپید گشت چو مهرب،
منجیک (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
رجوع به مدخل های غامی، وامی، مترب، غمروات، مهرب و ابیب شود
لغت نامه دهخدا
هامی
سرگشته، حیران، متحیر
تصویری از هامی
تصویر هامی
فرهنگ لغت هوشیار
هامی
سرگشته، حیران
تصویری از هامی
تصویر هامی
فرهنگ فارسی معین
هامی
حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، متحیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامر
تصویر هامر
(پسرانه)
ابر باران زا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامن
تصویر هامن
(پسرانه)
هامون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هانی
تصویر هانی
(پسرانه)
نام چندتن از مشاهیر عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامی
تصویر بامی
(دخترانه)
درخشان، لقب شهر بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامین
تصویر هامین
(پسرانه)
تابستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامی
تصویر نامی
(پسرانه)
منسوب به نام، مشهور، معروف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هادی
تصویر هادی
(پسرانه)
هدایت کننده، راهنما، از نامهای خداوند، از القاب پیامبر (ص)، لقب امام علی نقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامی
تصویر سامی
(پسرانه)
بالا مقام، عالی، بلندمرتبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامی
تصویر حامی
(پسرانه)
مدافع، حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامی
تصویر رامی
(پسرانه)
رامتین
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ / تِ)
منسوب است به تهامه. یقال: رجل تهامی و تهام و قوم تهامون.... (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منسوب به تهامه. (از المنجد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رسول ابطحی و تهامی. رسول قرشی، مکی، مدنی، ابطحی، تهامی. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(نِ می ی / نُ می ی)
صاحب دیر و کلیسا. (منتهی الارب). راهب. صاحب دیر. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، راه آسان. (منتهی الارب). طریق سهل. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ می ی / نُ می ی / نِ می ی)
حداد. (متن اللغه) (اقرب الموارد). آهنگر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نهام. رجوع به نهام شود، نجار. (اقرب الموارد) (متن اللغه). درودگر. (منتهی الارب). نهام. رجوع به نهام شود
لغت نامه دهخدا
وزنی برابر بیست وپنج استار، (فرهنگ نظام)، رجوع به استار شود، ابن سینا در قانون نقل نموده که هامین پنج استار است و بیست درهم و چهار اوبولو، (از فرهنگ نظام)، وزنی معادل بیست وپنج استار و چهار اوبولو، (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهامی
تصویر نهامی
نهامین در فارسی آهنگر، درود گر، دستورز آهنگر حداد، نجار دورد گر
فرهنگ لغت هوشیار
زونی (زون سهم تجار) منسوب به سهام. یا شرکت سهامی شرکتی تجارتی که سرمایه آن به سهامی تقسیم گردیده و صاحبات سهام به تعداد سهم خود حق رای دارند. سهام مذکور قابل انتقال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامی
تصویر سامی
بلند، عالی پسر نوح و پدر اقوام سامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامی
تصویر رامی
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامی
تصویر بامی
درخشان درخشنده، لقب شهر بلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامی
تصویر حامی
حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است برابربیست وپنج استار. توضیح ابن سینا درقانون هامین را معادل پنج استار وبیست درهم اوبو (ابولو) وچهارآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهامی
تصویر تهامی
منسوب به تهامه، جمع تهامیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامین
تصویر هامین
وزنی است برابر بیست و پنج استار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامی
تصویر حامی
پشتیبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هادی
تصویر هادی
رهنما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نامی
تصویر نامی
معروف
فرهنگ واژه فارسی سره
آهنگر، حداد، نهامین، درودگر، نجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالت راه رفتن شکارچی در هنگام صید، در کمین نشستن، گیاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی