جدول جو
جدول جو

معنی هامس - جستجوی لغت در جدول جو

هامس(مِ)
شدید. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرمس
تصویر هرمس
(پسرانه)
از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامی
تصویر هامی
(پسرانه)
سرگشته و حیران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامن
تصویر هامن
(پسرانه)
هامون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامر
تصویر هامر
(پسرانه)
ابر باران زا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پامس
تصویر پامس
پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده، برای مثال خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی - لغت فرس - پامس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج، کالیو، مستهام، پکر، آسمند، کالیوه رنگ، گیج و ویج، واله، کالیوه، خلاوه، گیج و گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامن
تصویر هامن
هامون، زمین هموار، دشت، مقابل آسمان، زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامس
تصویر بامس
پامس، پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاجس
تصویر هاجس
آنچه در دل گذرد، هواهای نفسانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ یَ)
همدیگر را راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهامسه. مساره. راز گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامن
تصویر هامن
زمین هموار دشت، سطح مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامش
تصویر هامش
بوم کناره حاشیه کتاب مرز مقابل متن بوم
فرهنگ لغت هوشیار
دشمت (فکر بد فکر غلط)، دلفگذشت آنچه در دل افتد آنچه بخاطر خطور کند، وسواس، جمع هواجس، خاطر اول یا خاطر ربانی است که هیچگاه خطا نکند و سهل آنرا (سبب اول) و (نقرخاطر) نامیده است و چون در نفس تحقق یابد (ارادت) نامیده میشود وچون دفعه سوم بگذرد آنرا (همت) خوانند و در دفعه چهارم (عزم) نامیده گردد و هنگام توجه بقلب اگر خاطر فعل باشد آنرا (قصد) خوانند و با شروع در کار آنرا (نیت) نامند، خطاب نفسانی خطابی که در آن حظ نفس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماس
تصویر هماس
شیر بیشه، سخت شکننده شیردرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامع
تصویر هامع
همدل و موافق، مشابه و یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامس
تصویر طامس
دور، ناپدید، ناپدید کننده، مرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامس
تصویر لامس
برماسنده بپساونده لمس کننده بپساونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامس
تصویر شامس
آفتابی، توسن اسپ، تندخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامس
تصویر دامس
تاریک، مظلم، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامس
تصویر خامس
پنجم پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامس
تصویر جامس
افسرده، جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامس
تصویر پامس
گرفتار، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامس
تصویر بامس
پابند وگرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامس
تصویر پامس
((مَ))
گرفتار، درمانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامس
تصویر لامس
((مِ))
لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامن
تصویر هامن
((مُ))
دشت، صحرا، زمین هموار، خشکی، هامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامش
تصویر هامش
((مِ))
حاشیه کتاب یا نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاجس
تصویر هاجس
((جِ))
آنچه در دل گذرد، جمع هواجس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرمس
تصویر هرمس
((هُ مُ یا هِ مِ))
هرمز، اورمزد، نام سه حکیم معروف که اولین آن ها ادریس پیامبر بوده و دو هرمس دیگر یکی از بابل بود و دیگری از مصر
فرهنگ فارسی معین