جدول جو
جدول جو

معنی هام - جستجوی لغت در جدول جو

هام
همّ، حزن انگیز، اندوهگین
تصویری از هام
تصویر هام
فرهنگ فارسی عمید
هام
(م م)
مهم. شورانگیز. مهیج. (یادداشت مؤلف) : امر هام، کار مهم، حزن انگیز. اندوهگن. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هام
قریه ای است در یمن که در آن معدن عقیق یافت شود، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هام
جمع واژۀ هامه، به معنی سر:
اری خلل الرماد و میض جمر
و یوشک ان یکون لها ضرام
فان لم یطفها عقلاء قوم
یکون وقودها جثث و هام،
(از نامۀ نصر بن سیار حاکم خراسان به مروان حمار آخرین خلیفۀ اموی راجع به ابومسلم خراسانی)، استخوان مرده، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
هام
هام د ین همدین: (وکس کس ازهام دینان خود از خان و مان بیرون مکنید به بیداد)
تصویری از هام
تصویر هام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهام
تصویر سهام
(پسرانه)
سهم ها، بهره ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهام
تصویر سهام
سهم٢، در علم اقتصاد برگۀ بهادار از سرمایۀ یک کارخانه یا شرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهام
تصویر مهام
مهم ها، بااهمیت ها، کارهای قابل توجه، شغل ها، کارها، جمع واژۀ مهم
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
جمع واژۀ رهمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به رهمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُهَْ ها)
پسر گودرز که در جنگ دوازده رخ بارمان را کشت. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). نام پسر گودرز و بعد از کیخسرو به ملازمت لهراسب، شاهنشاه ایران معزز بوده و از جانب او به حکومت ری و اسپهان و فارس تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد و حکمرانی همدان را به داریوش فارسی داده و او را بر سر پادشاهان کلدانیون که در بابل تا ارمن و عمان حکمران بودند، فرستاد. وی بلشازار حاکم را کشت و آن ولایت را مسخر کرد و به حکم شاه سلطنت بابل تا بیت المقدس به وی مفوض شد. چون لهراسب به سعی دانیال علیه السلام دین موسوی داشت و رعایت بنی اسرائیل می نمود از نو بیت المقدس و مسجد اقصی را آباد کرد و خرابیهای بخت النصر را تعمیر نمود. رهام از شجاعان گیتی بود و در زمان کیخسرو جنگهای مردانه نمود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
به پنجم چو رهام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود.
فردوسی.
چنین گفت رستم به رهام شیر
که ترسم که رخشم شد از کارسیر.
فردوسی.
چو بهرام و رهام گردن فراز
چو شیدوش شیراوژن رزم ساز.
فردوسی.
گه سخاوت معن است و حاتم و افشین
گه شجاعت رهام و رستم و بیژن.
سوزنی.
رجوع به شاهنامۀ فردوسی و مجمل التواریخ و القصص ص 50 و91 و 92 و 315 و 436 و ایران در زمان ساسانیان ص 85 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عدد بسیار، مرغی که شکار نکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شدت حرارت تابستان. (غیاث) (آنندراج). باد گرم و شدت گرما و افروختگی آن. (منتهی الارب). باد گرم. (مهذب الاسماء) ، لعاب شیطان و آن تار عنکبوت مانندی است که از هوا فرودآید در سختی گرما و نیست شود. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَهْ ها)
تیرانداز. (غیاث) (آنندراج). کمانکش. کماندار. تیرانداز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
وادئی است به یمامه. (منتهی الارب) (مراصد الاطلاع) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لاغری و باریکی. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) ، تغییر چهره. (غیاث) (آنندراج). تغییر رای. (منتهی الارب) ، بیماری شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سهم، به معنی تیر. (غیاث) (آنندراج) (دهار) :
هست سهام تو در دو دیدۀ حاسد
گویی کز خواب کرده اند سهامت.
مسعودسعد.
بر شق سهام و مشق سنان و حسام صحایف عمر آن مخاذیل تباه و سیاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ سهم، به معنی حصه. بهره
لغت نامه دهخدا
(شَ)
غول بیابانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شهم، به معنی تیزخاطر چالاک. (از منتهی الارب). رجوع به شهم شود
لغت نامه دهخدا
(فَهَْ ها)
بسیار داننده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن و یقال: زاهم الخمسین، یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به مزاهمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجل تهام، منسوب به تهامه، یعنی از اهل مکه. ج، تهامون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپند لاغر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بهمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- سعدالبهام، منزلی است از منازل قمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهام
تصویر نهام
آهنگر، درودگر، نجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهام
تصویر مهام
جمع مهم، ماتکوران جمع مهم کارهای سخت امور عظیم و دشوار: (و به موعد مهام و شیم بارقه شام بر مرقبه انتظار نشسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهام
تصویر لهام
لشکر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهام
تصویر فهام
بسیار دانا بینا بسیار داننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهام
تصویر شهام
بغام یغامه (غول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهام
تصویر سهام
جمع سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهام
تصویر فهام
((فَ هّ))
بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهام
تصویر سهام
جمع سهم، نصیب ها، برگه هایی مبنی بر شریک بودن در سرمایه کارخانه یا شرکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهام
تصویر سهام
((س))
جمع سهم، تیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهام
تصویر مهام
((مَ مّ))
جمع مهم، کارهای بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین