جمع واژۀ هامه، به معنی سر: اری خلل الرماد و میض جمر و یوشک ان یکون لها ضرام فان لم یطفها عقلاء قوم یکون وقودها جثث و هام، (از نامۀ نصر بن سیار حاکم خراسان به مروان حمار آخرین خلیفۀ اموی راجع به ابومسلم خراسانی)، استخوان مرده، (مهذب الاسماء)
جَمعِ واژۀ هامه، به معنی سر: اَری خلل الرماد و میض جمر و یوشک اَن یکون لها ضرام فان لم یطفها عقلاء قوم یکون وقودها جثث و هام، (از نامۀ نصر بن سیار حاکم خراسان به مروان حمار آخرین خلیفۀ اموی راجع به ابومسلم خراسانی)، استخوان مرده، (مهذب الاسماء)
پسر گودرز که در جنگ دوازده رخ بارمان را کشت. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). نام پسر گودرز و بعد از کیخسرو به ملازمت لهراسب، شاهنشاه ایران معزز بوده و از جانب او به حکومت ری و اسپهان و فارس تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد و حکمرانی همدان را به داریوش فارسی داده و او را بر سر پادشاهان کلدانیون که در بابل تا ارمن و عمان حکمران بودند، فرستاد. وی بلشازار حاکم را کشت و آن ولایت را مسخر کرد و به حکم شاه سلطنت بابل تا بیت المقدس به وی مفوض شد. چون لهراسب به سعی دانیال علیه السلام دین موسوی داشت و رعایت بنی اسرائیل می نمود از نو بیت المقدس و مسجد اقصی را آباد کرد و خرابیهای بخت النصر را تعمیر نمود. رهام از شجاعان گیتی بود و در زمان کیخسرو جنگهای مردانه نمود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) : به پنجم چو رهام گودرز بود که با بارمان او نبرد آزمود. فردوسی. چنین گفت رستم به رهام شیر که ترسم که رخشم شد از کارسیر. فردوسی. چو بهرام و رهام گردن فراز چو شیدوش شیراوژن رزم ساز. فردوسی. گه سخاوت معن است و حاتم و افشین گه شجاعت رهام و رستم و بیژن. سوزنی. رجوع به شاهنامۀ فردوسی و مجمل التواریخ و القصص ص 50 و91 و 92 و 315 و 436 و ایران در زمان ساسانیان ص 85 شود
پسر گودرز که در جنگ دوازده رخ بارمان را کشت. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). نام پسر گودرز و بعد از کیخسرو به ملازمت لهراسب، شاهنشاه ایران معزز بوده و از جانب او به حکومت ری و اسپهان و فارس تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد و حکمرانی همدان را به داریوش فارسی داده و او را بر سر پادشاهان کلدانیون که در بابل تا ارمن و عمان حکمران بودند، فرستاد. وی بلشازار حاکم را کشت و آن ولایت را مسخر کرد و به حکم شاه سلطنت بابل تا بیت المقدس به وی مفوض شد. چون لهراسب به سعی دانیال علیه السلام دین موسوی داشت و رعایت بنی اسرائیل می نمود از نو بیت المقدس و مسجد اقصی را آباد کرد و خرابیهای بخت النصر را تعمیر نمود. رهام از شجاعان گیتی بود و در زمان کیخسرو جنگهای مردانه نمود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) : به پنجم چو رهام گودرز بود که با بارمان او نبرد آزمود. فردوسی. چنین گفت رستم به رهام شیر که ترسم که رخشم شد از کارسیر. فردوسی. چو بهرام و رهام گردن فراز چو شیدوش شیراوژن رزم ساز. فردوسی. گه سخاوت معن است و حاتم و افشین گه شجاعت رهام و رستم و بیژن. سوزنی. رجوع به شاهنامۀ فردوسی و مجمل التواریخ و القصص ص 50 و91 و 92 و 315 و 436 و ایران در زمان ساسانیان ص 85 شود
شدت حرارت تابستان. (غیاث) (آنندراج). باد گرم و شدت گرما و افروختگی آن. (منتهی الارب). باد گرم. (مهذب الاسماء) ، لعاب شیطان و آن تار عنکبوت مانندی است که از هوا فرودآید در سختی گرما و نیست شود. (آنندراج) (منتهی الارب)
شدت حرارت تابستان. (غیاث) (آنندراج). باد گرم و شدت گرما و افروختگی آن. (منتهی الارب). باد گرم. (مهذب الاسماء) ، لعاب شیطان و آن تار عنکبوت مانندی است که از هوا فرودآید در سختی گرما و نیست شود. (آنندراج) (منتهی الارب)
جمع واژۀ سهم، به معنی تیر. (غیاث) (آنندراج) (دهار) : هست سهام تو در دو دیدۀ حاسد گویی کز خواب کرده اند سهامت. مسعودسعد. بر شق سهام و مشق سنان و حسام صحایف عمر آن مخاذیل تباه و سیاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جمع واژۀ سهم، به معنی حصه. بهره
جَمعِ واژۀ سهم، به معنی تیر. (غیاث) (آنندراج) (دهار) : هست سهام تو در دو دیدۀ حاسد گویی کز خواب کرده اند سهامت. مسعودسعد. بر شق سهام و مشق سنان و حسام صحایف عمر آن مخاذیل تباه و سیاه گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جَمعِ واژۀ سهم، به معنی حصه. بهره