جدول جو
جدول جو

معنی هافرتی - جستجوی لغت در جدول جو

هافرتی
بی اراده، بدقول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاروتی
تصویر هاروتی
ساحر، ساحری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارتی
تصویر پارتی
مربوط به پارت مثلاً هنر پارتی، از قوم پارت، از مردم پارت مثلاً سرباز پارتی، زبان پهلوی اشکانی
محموله، شخص صاحب نفوذی که در جایی به نفع کسی کاری می کند و یا از نفوذ او استفاده می شود
نوعی مهمانی به سبک غربی همراه با رقص و موسیقی که معمولاً با حضور جوانان برگزار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتی
تصویر غارتی
غارت گر، غارت شده، چیزی که از طریق غارت به دست آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
بافر و شکوه، باشوکت وجلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافرخی
تصویر نافرخی
نامبارکی، شومی، نحوست، بدبختی، تیره بختی، برای مثال بیانی که باشد به حجت قوی / ز نافرخی باشد ار نشنوی (نظامی۶ - ۱۰۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
منسوب به بابرت
لغت نامه دهخدا
دینار، ج، افرنتیه. و گاه آنرا افرنجه گویند. (النقود العربیه صص 111- 112)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رسول پادشاه مصر به ایران. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 397 و 402 شود. سمعانی آرد: وی مردی فصیح و آشنا بعلوم اسماعیلیان بود. برای دعوت سلطان محمود به خراسان آمد، محمود کار او را بمردم نیشابور واگذاشت و ائمۀ فرق در مجلسی با تاهرتی فراهم آمدند و استاد عبدالقاهر بن طاهر بغدادی نیشابوری مکنی به ابی منصور با وی مباحثه کرد و او را ملزم ساخت چنانکه جواب نیارست گفت و ائمه بقتل او فتوی دادند. محمود به القادربالله ماجری بنوشت و القادر بکشتن تاهرتی فرمود و وی را در نواحی بست بکشتند. (الانساب ورق 102 ب)
احمد بن القسم بن عبدالرحمن تاهرتی مکنی به ابوالفضل. از او حافظ ابوعمر بن عبدالبر روایت کند. (الانساب سمعانی ورق 102ب)
قاسم بن عبدالله از مشایخ صوفیه است. صحبت عمرو بن عثمان و بکر بن حماد را دریافت. (الانساب سمعانی ورق 102 ب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ی ی / هََ)
منسوب به تاهرت. رجوع به تاهرت شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
میجر راورتی. از خاورشناسان نامی انگلستان بوده و طبقات ناصری را از پارسی بانگلیسی ترجمه کرده است و این کتاب در لندن بسال 1873 و 1881 میلادی چاپ شده است. وی یکی از گرانبهاترین نسخ مجمل التواریخ و القصص را داشت که پس از مرگش امناء اوقاف گیب آن نسخه را از زن بیوۀ او خریداری کردند. (از تاریخ ادبی ایران تألیف براون ج 3 ص 248 و 477) (چهار مقاله تعلیقات دکتر معین ص 231 و232). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3ص 953 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای از اعمال دجیل بغداد است. (از معجم البلدان). و مصحف آن در مراصد الاطلاع ’باب برتی’ است. رجوع به همین نام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بابرتی ̍. (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محمد بن محمد بن محمودمعروف به اکمل الدین بابرتی حنفی دمشقی 710- 786 هجری قمری) شیخ خانقاه شیخونیه. ابن حجر در ’انباءالغمربابناء العمر’ گوید: در هفتصدو ده واندی بزاده و پس از تعلم ابتدائی به حلب آمد و پس از اخذ علم از دانشمندان در 740 هجری قمری به قاهره شد و نزد شمس اصفهانی و ابوحیان اندلسی تلمذ کرد، و شیخون امور خانقاه رابدو سپرد و وی را شیخ نامید اما او امتناع کرد. او راست: ’شرح مشارق’ و ’شرح اصول بزودی’ و ’شرح مختصر ابن الحاجب’ و ’شرح مختصر المناره’ و غیره. گویند سلطان ملک الظاهر برقوق، نخستین از ملوک چرکسی مصر بدرب خانقاه وی بانتظار او می ایستاد تا بدرآید و سوار شود. و اشرف شعبان وقتی از پائین خانقاه میگذشت بسلام شیخ می ایستاد در حالی که شیخ نزدیک پنجره نشسته بود. امیرشیخون او را تعظیم بسیار میکرد، پس خانقاهی برای وی بساخت و تدریس در جامع آن را به وی واگذاشت. ابن ایاس در تاریخ مصر گوید: وی در شب جمعۀ سال 786 هجری قمری درگذشت و سلطان به تشییع او آمد. کتاب ’العنایه بشرح الهدایه’ (در فقه حنفی) از اوست و آن شرح هدایه برهان الدین فرغانی برغینانی است که در کلکته بسال 1813 میلادی چاپ شده است و نیز در بولاق در حاشیۀ فتح القدیر للعاجز الفقیر تألیف کمال الدین بن الهمام بسال 1318 هجری قمری طبع شده است. (معجم المطبوعات العربیه ج 1 ستون 503 و 504) (زرکلی ج 1 ص 137 ج 3 ص 977)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رَ)
مرکّب از: با + فرهی، فرهمند. فره مند. باجلال. باعزت. نامدار. (ناظم الاطباء) :
دگر گفت کآمد بما آگهی
ز تو نامور مرد بافرهی.
فردوسی.
یکی ماه با او چو سرو سهی
خردمند بازیب و بافرهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
فرخی نداشتن. نامبارکی. نامیمونی. نحوست. شومی. مقابل فرخی:
که این اختران گرچه فرخ پی اند
ز نافرخی نیز خالی نیند.
نظامی.
تا شاهباز بیضۀ شاهی گرفته مرگ
نافرخی به فر همای اندرآمده.
خاقانی.
، بدبختی. شوربختی:
بیانی که باشد به حجت قوی
زنافرخی باشد ار نشنوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ تِ)
مسافران. (شمس اللغات). روندۀ راه دور. بیابان نورد. رونده از شهری بشهری. مسافر. (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
سحر، جادو، افسون، (از ناظم الاطباء)، ساحری، (آنندراج) (غیاث) :
به هاروتی از زهره دل برده بود
چو هاروت صد پیش او مرده بود،
نظامی،
،
ساحر، (آنندراج) (غیاث)، ساحر و مانند هاروت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از کشورهای آنتیل بزرگ به مشرق کوبا بین 17 درجه و 39 دقیقه و 19 درجه و 57 دقیقه و 30 ثانیۀ عرض شمالی و 70 درجه و 40دقیقه و 76 درجه و 39 دقیقۀ طول غربی واقع شده، کشوری کوهستانی است که بدو دولت مستقل تقسیم میشود: 1-جمهوری هائیتی در مغرب 27750 کیلومتر مربع وسعت و 3112000 جمعیت دارد که از نژاد سیاه و دورگه (اختلاط نژاد سیاه با نژاد اروپائی، یعنی فرانسوی و اسپانیایی) میباشند و به زبان فرانسه تکلم میکنند، پایتخت آن پرتو پرنس و شهرهای عمده آن پرنک کاپ هائی تین، گونائیو و له کای است، قسمت ساحلی خیلی بریده بریده و دارای برآمدگی های ناموزون است، بین سلسله های جبال و تپه های پوشیده از جنگل زمینهای پست حاصلخیزی جا گرفته که بوسیلۀ رودخانه ها آبیاری میشود، محصولات عمده آن، قهوه، کاکائو، پنبه و قند است و دارای میوه های نواحی استوایی میباشد، بلندترین رشتۀ کوههای آنتیل در این جزیره جا گرفته، در سراسر جزیره از طرف مغرب به مشرق چهار رشته کوه کشیده شده که ارتفاع بلندترین آنها به 2715 متر میرسد، رشته ای که به موازات ساحل شمالی امتداد یافته از جریان رودخانه هایی که به آن سو شیب دارد جلوگیری میکند، هوای آن در نقاط مرتفع معتدل است و حرارت از 24 درجه تجاوز نمی کند، و گاهی تا زیر صفر پایین می آید، درنقاط پست درجۀ حرارت از 37 درجه تجاوز میکند، در این جزیره دو فصل خشک وجود دارد که یکی از کانون ثانی تا مارت و دیگری از حزیران تا ایلول ادامه می یابد، دو فصل بارانی نیز دارد، از این رو سالی دو بار محصول برداشته میشود، بارش بارانها خیلی مرتب است، چنانکه در موسمش هر روزه یکی دو ساعت باران می بارد و گاه همراه طوفانهای شدید است، 2- قسمت دیگر جمهوری دمینیکن در سال 1492 میلادی بوسیلۀ کریستف کلمب کشف شد و کریستف کلمب آن را اسپانیا نام گذاشت، در سال 1697 اسپانیا قسمت غربی جزیره را به موجب پیمان ریسویک به فرانسه واگذار کرد، و نیمۀ دیگر را به موجب پیمان بال در سال 1795 رها کرد،
بعد از شورش توسن لوورتور که با سپاهیان اعزامی ژنرال لکلرک جنگید و در نتیجه در سال 1804 میلادی جمهوری آزاد شد، این طرز حکومت با اقدامات دسالین (1806-1804 میلادی) و سولوک برچیده شد، قسمت شرقی جزیره در سال 1809 دوباره به دست اسپانیا افتاد و در 1844 جمهوری دمینیکن را تشکیل داد
لغت نامه دهخدا
هربرت (هامیلتون) (1879-1941 میلادی)، آهنگساز و رهبر ارکستر ایرلندی ’هاله ارکستر’ در طی سالهای 1920-1933 میلادی و مصنف سمفونی به نام ایرلند ویک ویولون کنسرتو، کانتات و مقدار زیادی آواز و ... و همچنین پیانیست و ارگ نواز بود و نیز چند قطعه معروف از آثار هندل را به صورت کاملاً تازه و بدیع برای ارکستر تنظیم نموده است
ژرژلویی، عالم کشاورزی آلمان که به سال 1764 میلادی در گلادنباخ نزدیک ماربورگ متولد شد و در سال 1837 در برلن درگذشت، آثار عمده اش عبارتند از: دستور نگهداری جنگلها (1781) و آزمایش های طبیعی درباره بازده بین نیروی مولد حرارت و وزن چوب جنگلهای آلمان (1814)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه، واقعدر 45هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بمهاباد هوای آن معتدل و دارای 291 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارتی
تصویر پارتی
جمعیت، حزب، فرقه
فرهنگ لغت هوشیار
از لافتی الا علی جوانمردی نیست جوانی (جوانمردی) نیست. اشاره بحدیث لافتی الاعلی لاسیف الا ذو الفقار. (جوانی (جوان مردی) نیست مگر علی و شمشیر نیست مگر ذوالفقار) : زور آزمای قلعه خبیر که بند او دریکدیگر شکست ببازوی لافتی. (سعدی. کلیات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجری
تصویر هاجری
جوانمرد، لادگر (بنا)، مهراز (معمار)، گرامی دلخواه، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
مانند هاروت بودن ساحری جادوگری (بهاروتی اززهره دل برده بود چوهاروت صد پیش اومرده بود) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائیتی
تصویر هائیتی
هرفصل ارکتاب (یسنا)
فرهنگ لغت هوشیار
نامیمونی نامبارکی شومی نحوست: که این اختران گر چه فرخ پی اند ز نافخری نیز خالی نیند. (نظامی لغ)، بدبختی تیره بختی: بیانی که باشد به حجت قوی ز نافرخی باشدارنشنوی. (نظامی لغ) مقابل فرخی
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرهی
تصویر بافرهی
با شکوه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هارفت
تصویر هارفت
نسبت، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
دم دمی مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی
اندوخته، ذخیره
فرهنگ گویش مازندرانی
خودنما، لاف زن
فرهنگ گویش مازندرانی
ولگرد، بی سر و سامان
فرهنگ گویش مازندرانی
دیپلماتیک
دیکشنری اردو به فارسی