جدول جو
جدول جو

معنی نافرخی

نافرخی
نامبارکی، شومی، نحوست، بدبختی، تیره بختی، برای مثال بیانی که باشد به حجت قوی / ز نافرخی باشد ار نشنوی (نظامی۶ - ۱۰۵۹)
تصویری از نافرخی
تصویر نافرخی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نافرخی

نافرخی

نافرخی
نامیمونی نامبارکی شومی نحوست: که این اختران گر چه فرخ پی اند ز نافخری نیز خالی نیند. (نظامی لغ)، بدبختی تیره بختی: بیانی که باشد به حجت قوی ز نافرخی باشدارنشنوی. (نظامی لغ) مقابل فرخی
فرهنگ لغت هوشیار

نافرخی

نافرخی
فرخی نداشتن. نامبارکی. نامیمونی. نحوست. شومی. مقابل فرخی:
که این اختران گرچه فرخ پی اند
ز نافرخی نیز خالی نیند.
نظامی.
تا شاهباز بیضۀ شاهی گرفته مرگ
نافرخی به فر همای اندرآمده.
خاقانی.
، بدبختی. شوربختی:
بیانی که باشد به حجت قوی
زنافرخی باشد ار نشنوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نافرخ

نافرخ
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مَنحوس، مَرَخشِه، پاسَبز، نامُبارَک، بَدقَدَم، بَدیُمن، شِمال، سَبز قَدَم، تَخَجُّم، نَحس، بَداُغُر، خُشک پِی، نامِیمون، بَدشُگون، مَیشوم، سَبز پا، سیاه دَست، مَشئوم، مَشوم، شَنار
نافرخ
فرهنگ فارسی عمید

نافرخ

نافرخ
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ:
مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ
منازعان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی.
از این نافرخ اختر می هراسم
فساد طالعش را می شناسم.
نظامی.
رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا

نامردی

نامردی
پستی و فرومایگی، برای مِثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
نامردی
فرهنگ فارسی عمید