جدول جو
جدول جو

معنی هاسیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

هاسیدنی(دَ)
درخور هاسیدن. هراسیدنی. ترسیدنی. بیم کردنی. رجوع به هاسیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
ترسیدن، واهمه کردن، برای مثال بنایی که محکم ندارد اساس / بلندش مکن ور کنی زاو هراس (سعدی۱ - ۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
خشکیدن و بی رنگ شدن لب از ضعف یا از ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور بوسیدن. لایق بوسیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوسیدن. که پوسد. که سبکی و تخلخل و تباهی پذیرد. که بچرد. چریدنی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به باسیان. رجوع به باسیان شود
لغت نامه دهخدا
حسین بن حسن باسیانی از محدثان و منسوب به باسیان بوده است. (تاج العروس). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
آنچه قابل پلاسیدن باشد. آنچه تواند پلاسید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لاسیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
هراسیدگی. ترسیدگی. بیم کردگی. رجوع به هاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور هازیدن. رجوع به هازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
هراسیدن. بیم کردن. ترسیدن. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
من با تو به دل هیچ ندارم ز بدیها
چیزی نتوان گر تو همی هاسی می هاس.
(از لغت فرس ص 201)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسیدنی
تصویر پوسیدنی
در خور پوسیدن آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسیدنی
تصویر پلاسیدنی
آنچه قابل پلاسیدن باشد آنچه تواند پلاسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
بیم داشتن هراسیدن: (من باتوبدی هیچ ندارم زبدیها چیزی نتوان گرتو همی هاس می هاس خ) (لفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
خشک شدن و کم رنگ شدن (لب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
واهمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هازیدگی
تصویر هازیدگی
دانش، دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیدنی
تصویر چفسیدنی
هر چیز که خاصیت چسبیدگی دارد چسبیدنی دوسیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیدنی
تصویر پرسیدنی
در خور پرسیدن لایق پرسیدن محتاج پرسیدن محتاج سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
((هَ دَ))
ترکیدن، خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
((هَ دَ))
وحشت کردن، ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاسیدن
تصویر هاسیدن
((دَ))
هراسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراسیدن
تصویر هراسیدن
وحشت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره