- هادادن
- وادادن باز دادن، یا پشت ها دادن، پشت کردن فرار کردن: (بترسید وپشت ها داد و آهنگ قلعه کرد)
معنی هادادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نهادن چیزیرا در جایی هشتن، نصب کردن
تسلیم شدن، ول شدن، شل شدن مثلاً وادادن گچ، دادن، پس دادن، بازدادن
پس دادن، باز دادن
پس دادن، جدا شدن، سست شدن، شل شدن
پاداش یا روز پاداشن. قیامت روز جزا
پیدا شدن موقع مناسب برای شدن
آبیاری کردن، زراندود کردن فلز
پالودن پالاییدن صاف کردن
میوه دادن، ثمر دادن، نتیجه دادن، حاصل دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
پاداش دادن
پاره کردن (کاغذ پارچه و مانند آن) : (لباسش را جر داد)
مزد، برای مثال شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی - ۳۵۶) سزای عمل، سزا، جزا
حیران شدن، فروماندن، گریستن
فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو
دادن، شرح دادن، بیان کردن، گردانیدن
پشت فرادادن: پشت گرداندن و فرار کردن
پشت فرادادن: پشت گرداندن و فرار کردن
واپس دادن. پس دادن، بازگرداندن، دادن
جای هاگ در رستنی های نهان زا، اسپرانژ
دولا کردن، خمیده کردن، عمل کردن، رفتار کردن، تا کردن
کنایه از فرصت مناسب دست دادن، موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره گیری کند، کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن
جا کردن، گنجاندن، داخل کردن
چیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن
چیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن
در آب کر تطهیر کردن، شستن متنجسی با آب کر
فاش کردن، راز او را آشکار کردن
ادا نکرده، نگفته
آنچه که شایسته دادن نیست تسلیم نکردنی مقابل دادنی
ندیدن
نداکردن
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
دوباره دیدن باز دیدن، تجدید نظر کردن، باز دید کردن: (گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل که دینهای رسمی در عقب وا دیدنی دارد)، سرکشی کردن بازرسی کردن، بدقت نگریستن، تحقیق کردن دقت کردن (غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل، شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد) (حافظ)، اعتنا کردن: (صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان بدین رنگ زنان وا بینند) (خاقانی) یا وادیدن چیزی از چیزی. تشخیص دادن آن: (چون که تو ینظر بنور الله بدی نیکویی را وا ندیدی از بدی) (مثنوی)
دانه ای سخت که در بعض اعضا (مخصوصا انگشتان پا) تولید شود آژخ ژخ توء لول زگیل
جمع ولید: مولودها کودکان، پسران (و بنات افکارش غیرت حور و ولدان است)
بیم داشتن هراسیدن: (من باتوبدی هیچ ندارم زبدیها چیزی نتوان گرتو همی هاس می هاس خ) (لفا)
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)