جدول جو
جدول جو

معنی تا دادن

تا دادن
دولا کردن، خمیده کردن، عمل کردن، رفتار کردن، تا کردن
تصویری از تا دادن
تصویر تا دادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تا دادن

تن دادن

تن دادن
کنایه از راضی شدن به امری، حاضر شدن برای کاری، تن در دادن
تن دادن
فرهنگ فارسی عمید

پا دادن

پا دادن
کنایه از فرصت مناسب دست دادن، موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره گیری کند، کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن
پا دادن
فرهنگ فارسی عمید

جا دادن

جا دادن
جا کردن، گنجاندن، داخل کردن
چیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن
جا دادن
فرهنگ فارسی عمید

وا دادن

وا دادن
باز دان پس دادن: (چون بیاید شام و دزدد جام من گویمش واده که نامد شام من) (مثنوی)، رها کردن ول کردن، منقطع گشتن درد موقتا، رضا دادن بکاری که قبلا با آن مخالفت میورزیده اند: (سرش چون رفت خانم نیز وا داد تمامش را چو دل در سینه جا داد) (ایرج میرزا)
وا دادن
فرهنگ لغت هوشیار